سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۴

( نوازنده ) 
نوازنده دلها ! 

امروز ، روى سخنم با شماست ، جناب نوازنده ، نوازش  دهنده دلهاى حساس و روح وجانهايى كه هيچگاه نتوانستند يا نخواستند  مانند شنما همه چيزرا زير پا بگذارند و از پله هاى أتشين شهرت و شهوت بالا بروند ، سپس با سر بر زمين بيفتند وشكل وشمايلشان  مانند مارهاى سوخته وكباب شده روى أتش سرخ با كمك لواز م أرايش ودستكاريهاى  جراحان پلاستيك خود را  عوض كنند   ، وهنوز تشنه كام ، 
امروز روى سخنم باشماست كه با همسر مصنوعى خود در زندگى مصنوعى خود زير نور چراغهاى الوان هر از گاهى براى فراموش نشدن  چيزى را به هوا ميفرستيد ، زنان ودختران و پسران جوان  اين نسل ممكن است فريب شما را خورده ويا بخورند  ،اما بزرگان ديروز با شنيدن نام شما ، أب دهانشانر ا بر زمين مياندازند ، 
نميدانم هيچگاه در خلوت به وجدان نداشته خود رجوع كرده وأعمال خودرا سنجيده ايد يانه ؟ دروغ براى شما حكم راستگويى را دارد ، متاسفم كه بدبنگونه بى پرده همه چيزرا با شما در ميان ميگذارم ، اگر بخاطر بياوريد من يكى از صدها قربانيهاى شما بودم ،
زمانيكه شمارا شناختم چهارده سال بيشتر نداشتم ، هنوز وارد دوره اول دبيرستان شده ود ركسوت شاگردان دبيرستانى خودى نشان ميدادم ، چهره ام زيبا ، چشمانم براق ، پيشانى بلند و دست وپاهايم ظريف وهيكلى مانند يك عروسك داشتم ، بيخبر از ما رها و عقربهاىى كه در سر راهم قرار گرفته اند شاد وخندان بسوى فنادى خسروى در خيابان نادرى ميدويديم تا بك پيراشكى پنج ريالى را گرم گرم بعنوان عصرانه بخوريم ،هنوز سينما را نشناخته بودم ، اما شما با دوستان وفاميل مشتركتان هم سينمار ا ميشناختند ، هم تاتر را وهم هنرستانهاى هنرى گونا گون را ، امروز چند نفرى از أن دوستان شما هنوز كور وكر وفلج زنده اند ،ومن اولين بار در عمرم با شما به سينما رفتم ، يك فيلم فارسى ،
آنروزها شما ظاهرا در مدرسه دارالفنون درس ميخواتدند كلاس چندم !؟ نميدانم ، بعدها همسرم كه با شما همكلاس بود گفت ايشان زنگهاى تفريخ براى شاگردان تار مينواخت !  آنچه شما در باره گذشته وسن رسالتان  در جرايد اظهار داشته و نوشته اند بى اساس است ، تا ريخ  تولدتان نيز مرتب درحال تغيير است ، اولين وبهترين شغلى كه در تمام عمرتان داشتيد انديكاتور نويسى در ادا ره برق بود أنهم  به مدت كوتاهى. سپس با كمك همان مضراب أتشين به أدراه سازمان امنيت كشور منتقل شديد، ظاهرا كارتان در محافل نوازندگى بود اما بهرروى خبر چينى هايى هم ميبايست انجام ميداديد ، اكثر اوقات من شمارا  سر راه خود ميديدم ، خوب ،عاشقتان شدم ، عاشق سازتان  شدم واين عشق را پنهان نگاهداشته جرئت ابراز إنرا به كسى نداشتم ، شما مرا انحصارا براى خود ميخواستيد ، اما نتوانستيد ، دوستان زيادى در أقشار وطبقات مختلف داشتيد ، مصطفى زاغى ، حسين شيشه خور ، در كنارشان دكترها و پرو فسورهاى  مشهور ونامى ، به آنها احتياج داشتيد  صحنه هنر در أن زمان منحصر بشما شد ، اتقلاب شد ، شما فرارى بوديد اما دوباره با سوگند وكمك همان دوستان به اداره امنيت كشور ، بجاى اولتان  باز گشتيد وصحنه هنر را در انحصار گرفتيد، 

تا اينجا بمن مربوط نبوده ونيست ، أنچه بمن مربوط است وكالتى تام الختيار بشما دادم براى فروش اموال وأرثيه همسرم باميد اينكه ، سوابق گذشته را بياد إورده كمى مهربانى چاشنى إن كرده و بما ،كمك خواهيد كرد ....
نه ! باز هم در مورد شما اشتباه كردم ، 
امروز كه داشتم فرش كهنه وسوخته اي شمارا بعنوان كادوى عروسى  دخترم ميتكاندم   بياد  أنچه كه داشتم وميتوانستم داشته باشم افتادم ، ايكاش خد اقل زمينهارا بين فقرا تقسيم ميكرديد ،ايكاش خانه مرا كه به قيمت ميليونها تومان فروختيد  مقدارى از أنرا براى بچه ها ميفرستاديد ، ميدانم با أنها چه كرديد ، خانه خريديد همسرى گرفتيد ، وبقيهاشرا دود كرده به هوا فرستاديد ، شما هم مانند بقيه أدمها ، اما نه هنرمندانى كه بأشرف زيستند ود ر كنج  خلوت بيصدا جان دادند ويا در زندانها به تير غيب گرفتار أمدند ، نه شما هيچگاه مانند أنها نخواهيد شد ،شمارا  نيز مانند شاعران متعهد، هنرمندان متعهد  روى شانه لاتهاى جنوب شهر وچاقوكشان وقمه داران حمل خواهند كرد ،
ومن ؟ از من پرسيديد؟ من وصيت كرده ام مرا بسوزانند با تنها انگشترى كه با اولين حقوق كار منديم خريدم و خاكسترمرا روى كوهها وارتفاعات بلند بريزند شايد دوباره به ريشه خود وصل شدم ودوباره سبز شدم ، 
عمرتان دراز در راهى كه پيش گرفته ايد  پيروز باشيد وروح أنهاييكه  غير مستقيم به دست شما از دنبا رفتند ، شاد باد ،. 
با تقديم بهترين أرزوها 
ثريا ، اسپانيا ، ٢٣فوريه ٢٠١٦ميلادى