ميان پرده
اين نوشته را امشب تحت تاثير سخنرانى فرهاد معينى كرمانشاهى در سوگ و يادواره پدرش مينويسم ،ً
اين همان فرهاد كوچك هفت ساله بود كه به همراه بچهايم به مدرسه تابستانى ميرفت وعصبى بود وبيشتراز دوهفته نماند ، اين هما ن پسر بد اخم وشيرين وبامزه بود ،
من ميهمان هر روزه خانواده معينى در كنار شيرين ، حسين وبانو عشرت زمان كه به حق بايد گفت بانوى بانوان بود و بياد اين بيت سعدى افتاد م كه گفته : زن خوب وفرمانبر پارسا ،ًكند مرد درويش را پادشاه ،
اين زن با تمام سختى ها ، مجادله ها ، بى پولها ، با دير آمدنها و حساسيتهاى يك شاعر ساخت ، پنج فرزند برايش بزرگ كرد ، روزها وأيام خوبى با آنها داشتم ، سفر شمال ، ناهار در هتل واريان و سپس عروسى حسين با برادر زاده همسرم كه با يك عشق آتشين شروع شد ، مرگ ناگهانى فرزندشان ، اعدام همسر شيرين ناخدا يكم براى هيچ كمر أن مرد را خم كرد وموهاى عشرت زمان به سپيدى گراييد ، پس از انقلاب تنها چند بار شاعر زمانه را ديدم كه بخانه ما در كمبريج أمد و يگر عشرت خانم را نديدم در روزنامه ها ورسانه اخبار مربوط به آنهارا ميخواندم ،
امشب پس از سخن رانى فرها كه موهايش سپيد شده و حالا همسر وفرزند دارد ، گريستم ، وخواندم كه از برت دامن كشان رفتم كه رفتم ،
فرهاد مشگل مرا بشناساند ، نوشين شايد مرا فراموش كرده باشد ، شيرين. ابدا بياد من نيست ،ومريم خانم. سالها با من قهر بود ، هرگاه به تهران ميرفتم يكهفته ميهمان حسين وهمسرش فيروزه بودم در كنارشان بهترين لحظات را داشتم ،
حال در كنج اين مخروبه خانه دارم براى آن روزهاى خوب ميگريم ، عشرت خانم فوت كرد ، خيلى اورا دوست داشتم ، عجيب شبيه مادرم بود اما قدرت روحى او بالاتر و زنى بلند قامت ، از زنان دلاور كرد ، عجب زندگى همه مارا از هم دور كرد واز هم پاشيد عكسهايشان هنوز هست يادگار ،
سلام به پيرى در خانه ما ساخته شد با آهنگى از استاد توكل ، ومهربانى جناب معينى كه با افتادگى وخلوص هميشه ميگفت : ثريا خانم ، مخلصيم ، ومن شرمنده وسرخ در مقابلش سكوت ميكردم ، يادشان گرامى هم او وهم عشرت السادات ، بچهاى خوبى تربيت كردند ،
فرهاد ميگفت : پدر هيچگاه قلم ودفتر از دستش نمى افتاد ،
فرهاد جان منهم هيجگاه قلم وكاغذ از دستم نمى افتد اما ، كسى نميخواند ، باد خواندن را نميداند ،
ثريا ايرانمنش، چهارشنبه شب ، ٢٤/٢/٢٠١٦ ميلادى ،