یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۴

نسل وامانده 



امروز خبر فوت يكى از آخرين بازماندگان افسران  شاهى را در روز نامه خواندم ، كارى به زندگى خصوصي ايشان وهمسر نجيب ونجيبه شان ندارم ، روانش شاد  ، اما اين يكى را خوب ميشناختم ، هنگاميكه شانزده يا هفده سال نداشتم وتازه نامزد شده بودم ، با همسرش همسايه بودم، عروسى كردم  رفتم سالها گذشت ، بچه دار شدم ، تا روزى بر حسب اتفاق خانم  را ديدم با شكم بالا أمده ، بلى ايشان با يك جناب سروان كه در مرز كردستان  مرزبانى ميكردند ازدواج كرده حال صاخب فرزندى ميشدند ، 
سالها گذشت ، ناگهان جناب سروان به درجات بالا مفتخر شدند ، ژنرال شدند ، در فرانسه ولندن خانه خريدند خانم سر ميز قمار پولهاى كلانى ر ا برد وبا خت ميكردند ، 
در أن زمان همسر من فوت كرده بود ومن مجبور بودم كه براى تحصيل وخرج خانه به خياطى روى بياورم ، اما خانم همچنان ميتاختند ، لباسهاى گران قيمت لوازم خانه گران قيمت ، دختر وپسران مشغول كشيدن حشيش ودراگ وغيره تا اينجا هم بمن مربوط نبود ، 
از أنجا مربوط ميشود كه شاه رحمت الرحمه  مردان بزرگ استخواندار وتحصيل  كرده را بگوشه اى انداخته با رتبه هاى درجه سه كارمند وزارات أموزش وپرورش بودند با آنهمه تحصيلات عاليه در سوربون وسنت سير با حقوق بخور ونمير واين جناب ارتشيان  با همسرانش كه از خانه هاى نامبر وان بيرون أورده بردند همچنان جولان ميدادند ، من در همان روزها نگاه شورش وانقلاب را در چهره مردا ن وزنان تحصيل كرده  أن زمان ميخواندم ، جرئت اعتراض نداشتم  ، فلان سرتيپ كه روزانه درجه ميگرفت  شبانه  در خانه زنى كه بقول خودش نشانده بود جلسه هيّئت دولت را تشكيل ميداد حكم اعدام صادر ميكرد ، رييس زندانها بود ،  معاون اول ساواك بود ،او كه يك كنيز زاده بود ، كنار منقل ووافور وزنان جوان و ، و، و، و، و،  از همه بدتر فيس وافاده زنان ودختران اين ژنرال پنبه ها بود كه مارا ميكشت ، خانم ديگرى  سفره  ابوالفضل پهن ميكرد براى آنكه همسرش درجه سپهبدى گرفته بود ، همسرش ؟ قبلا بچه يك مهتر وسپس در پرورشگاه و بعد ها دانشكده نظام ، از پله هاى ترقى بالا رفته بود ، 
ا رتش قوى ايرانرا اينها تشكيل  ميدادند ، تنها چند نفر بودند كه يا به تير غيب گرفتار  شده يا فرارى شدند ويا از ايرانگريختند  وارتش را به دست فرمانده قواى خود دادند چون نميتوانستند با اين موجودات تازه از زير لحاف فلان  فلان در آمده  به جوال  بروند ، ارتش ما ، سومين ا ر تش قدرتمند جهان ، از اين موجودات تشكيل شده بود بعد هم مانند يخ روى تأبه داغ أب شدند ، گم شدند ، حال هر روز يكى از أنها ( با خوشنامى . وفداكارى ) بسوى ابديت ميرود  آنهم در كوره أتش ،
نگوييد چرا انقلاب شد !؟ ،  من تا ريخ زنده هستم ، متاسفانه يا بدبختانه ويا خوشبختانه ، سر بار يك خانو اده مشهور  ونامى وثروتمند شده بودم بعنوان عروسشان يا عروسكشان !!! بنا براين همه جا ميرفتم ، همه چيز را دردهارا يادداشت ميكردم ، يكى يكى اعمال آنهارا زير ذره بين عدالت خودم وخداى وجدانم  ميسنجيدم ، خود من يكى از هما ن نا ارضيها بودم با همه نعماتى  كه نصيبم شده بود، ،فريادم بجايى نميرسيد ، سكوت بود و اشك چشم ، 
امروز هم در داخل ايران امثال من زيادند كه در سكوت به تماشا مينشينند ،  زندگى همان بوده كه هست خر همان خر است پالانها عوض شده ، جاى مردم عوض شده ، عده اى رفته اند وجايشانرا به ديگرى داده اند ، امروز هم نوكيسه ها دارند جبران مافات ميكنند  ساواك جايش  را به ساواما  داده وسپاه  وخانواده اش به همان شكل گذشته مشغول خوشگذرانى وچپاوول هستند ، ما اسير زمان و مكانيم  ، 
در طى اين سالهاى تبعيد خود خواسته  همه تيمسارها   سر لشكرها ، سر تيپ ها ، ژنرالها را ديدم آنهاييكه اصل ونسبى  داشتند  بگوشه اى خزيدند وبكار گل پرداختند وأنهاييكه هنوز هواى قدرت وباد گذشته در سرشان بود بهر سوى دويدند ، وسپس سر به دامن  جمهورى كذاشتند وأسلحه  تهيه ميكردند با كمك قاچاقچيان. معروف ونامى ، 
بلى جناب سرهنگ هم به رفتگان پيوستند ومراسم ياد أوريشان  در يكى از هتلهاى معروف لند ن  است ، وخودشان خاكستر شدند ،
يكشنبه ، 21فوريه ٢٠١٦ ميلادى ، اسپانيا ،