نيست در جهان
نزديك ساعت شش بعد از ظهر بود ، كه زنگ درب به صدا در آمد ، قبلا خبر داده بود ،
كه براى نوشيدن يك چاى بعد از ظهر به طبقه بالا ميايد ، خسته بود ، مقدارى نامه وپاكت وروزنامه كه از صندوق پست برداشته بود ، در دست داشت ، موهاى طلاي، وزيبايش ، بوى ادوكلن. وبوى تازگى ميداد ، سخت درهم بود ، نشست روى مبل ، خيلى خونسرد گفت :
بيكار شدم ، از هفته إينده ديگر كارى ندارم ، امروز خانهرا تميز كردم ، سه شنبه به شهر خودمان بر ميگردم ،
پرسيدم ، ناگهانى ؟ چرا بيكارشدى ؟ تو كه از كارت راضى بودى ، آنها نيز ترا دوست داشتند
گفت : فراموش نكن در چه ديارى زندگى ميكنيم ، فراموش مكن ،چرا تو تنهايى من تنها هستم ، ما با همه فرق داريم در اين دنيا ، بايد بيشعور ، احمق، بيسواد ، اما دلقك وار با مردم راه أمد ، يا رفت عضو كانالهاى آشغالى كه اين روزها براه افتاده و هركسى بخودش ميبالد كه در فيس بوكش چند صد هزار بازديد كننده داشته ، كسى به فلسفه وعلوم اهميتى نميدهد ، دنيا پوچ شده ، منهم مانند تو عاشق موزيك وادبيات هستم ، نميتوانم با مشتى بيسواد ، دريك كافه بنشينم ومزخرف بگويم يا مزخرف بشنوم ، ما در اقليت هستيم ، امروز در ميان سيل مد وفاشن ورنگها ى مصنوعى كسى مارا ببازى نميگيرد ،بايد حتما عضو يك كلوب يا عضوى ا ز اعضاى خانواده اى باشى كه مشتهايشان گره كرده رو به هوا براى هيچ ميجنگند .
هفته بعد از حادثه پاريس "فرانسه" از همه ما خواستند كه وارد كوچه شويم ،براى يك دقيقه سكوت واحترام به كشته شدگان !! من نرفتم ، به دنبالم أمدند وگفتند دستور رياست است با همه شاگردان ومعلمين وكارمندان بايد برويم پايين بايستيم وعكس بگيريم وإنرا به تلويزونها وروزنامه ها بدهيم ،،
پرسيدم چرا؟ اينهم نوعى تبليغ است ؟؟!
روزى هزاران زن ومرد وكودك در سوريه ، در لبنان ، در خاور ميانه تكه تكه ميشوند ، جرا كسى براى آنها احترام قائل نيست وبرايشان سكوت نميكند ، سكوت ميكنند تا معلوم نشود چند صد نفر زير بمبها ، منفجر شده اتد ويا با اسلحه فلان ديوانه به تير غيب گرفتار شدند ؟! با اينهمه مجبور بودم بروم اما نكذاشتم تصويرم در عكس ديده شود ،
هفته بعد از من شكايت شد كه. اين بانو با پرسنال بد رفتارى كرده وامروز بمن كفتند :
باى باى ، تو ديگر اينجا كار. ندارى وكنتراتم را تمديد نكردند همين ،
شب پيش واقعا دلم سوخت واشك در چشمانم جمع شد ، دخترى جوان تحصيل كرده با فرهنگ ، مؤدب ، صاحب ليسانس فلسفه زبان انكليسى ،متولد انگليس ، بزرگ شده در انكلستان ، از يك پدر ومادر اسپانيايى در شمال ، وهنوز مشغول درسخواندن و بفكر بو د تا دكترايش را در زمينه تحصيلى خود بگيرد .
گفت :
فراموش مكن در چه كشورى زندگى ميكنيم يادت رفته چهارسال حقوق دختر ترا ندادند،؟ فراموش مكن در چه دنيايى زندگى ميكنيم ، بايد مانند اين ابلهان تنها نشست روى اسباب بازيها و نگاه كرد كجا عكس زيبايى است وكدام فاحشه با كدام مرد همجنس باز خوابيده ، دنياى همجنس بازان ، پااندازان،، فاحشه ها ،مهم نيست مرد هم ميتواند فاحشه باشد دنياى تهديدها ، دنياى فتوشاپ كردن عكسها ، دنياى مجازى ،ما دنياى طبيعى وواقعى خود را گم كرده ايم ،
روزنامه را باز كرد ، وگفت :
يكشنبه يك كريسمس كارول در شهر ميم است ساعت پنج به دنبالت ميايم باهم برويم ،
گفتم ، اوكى اما دوشنبه شب بيا بالا ماهم جشن داريم ، "يلدا" شرابى مينوشيم و زير نور شمع به موسيقى گوش ميدهيم وفراموش ميكنيم كه كجا هستيم وكى هستيم و چرا هستيم ، پايان
نيمه شب يكشنبه ،
ثريا ايرانمنش، (حريرى) اسپانيا .
١٩/١٢/٢٠١٥ميلادى 🌲🌲🌲🌲