شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۴

ونيز

نيمه شب است ، اين شهر خواب تدارد ، مرا هم بيخواب ميكند ، نوه ام درسر زمينى ديگر هنوز بيدار است ،او هم خصوصيات مرا به ا رث برده ،بد يا خوب ،با يك علامت بهم گفتيم كه هردو بيداريم ،شايد او هم از تنهايى ميترسد ؟ اما او سر نترسى دارد ،
عكسى از شهر ونيز ديدم عكس يك هتل قديمى ، آنرا براى نازنينى پست كردم ، بيادم آمد :
ارديبهشت ماه بود ، من تازه از يك تجربه تلخ رهايى پيدا كرده بودم ، بهمراه دوستى ، عازم ايتالياشديم ،او ميخواست به انگليس برود اما من ماندم ،در خانه دوست مشتركمان ،در ونيز ، فروغ فرخزاد تازه آخرين شعرش را سروده بود ،بنام " من اگر خدا بودم" ودوستى آنر ا برايم آورده بود ، شعر درون كيف دستىى ام جاى داشت ، دوستان  نازنين ومهربانم مرا براى گردش به ونيز بردند ، آه كه چقدر نفسم ميگيرد ، نه ! من اينجا را دوست ندارم ، مگر ميشود انسان روى أب زندگى كند ؟ 
هنگاميكه با قايق هاى پاوريى ،" گوندولاها" درون كانالها كه حكم كوچه را داشت ميرانديم ،من چشمانمرا ميبستم تا چيزى را نبينم ، يادرون كيفم به دنبال شعر فروغ ميگشتم ، 
انسان بايد پايش را روى زمين خودش بگذارد ، بمن چه كه معمارى ها زيبايند، يا شهر قديمى است براى من حكم يك فاضل آب را دارد كه درونش جنازه هارا ريخته اند ، ميخواهم برگردم ، به سرزمين خودم م وهيچگاه ديگر پايم را به اروپا ويا خارج نخواهم كذاشت ،
ودر اين فكر بودم كه الان در ايران ، درختان شكوفه كرده. اند ، درختان  خانه ما با شكوفه بادام ، سيب ، ألبالو  ،. اطلسى ها گل داده اند ، بنفشه ها حتما بزرگتر وخندانتر شده اند ، أفتاب ارديبهشت ، بوى خوش نعنا وترخان ، نان برشته با پنير تازه ، اوف ، ،، ميخواهم برگردم !!!
به هتل برگشتم ، عصرانه روى سينى چرخدار با ميوه چاى درون قورى نقره اى ،سر شير ، ساندويچ نان وكره ،شيرينى هاى خوشمزه ، 
نه ، حالم بهم ميخورد ، اين شهر نمناك ، بى إفتاب ، سردم شده ،نم كشيده ام ، ميخواهم برگردم ، دلم هواى خيابان پهن وباصفاى پهلوى را كرده بود با چند سينماى تازه ، 
روى بالكن هتل رفتم زير پاهايم أب بود ، كانالى مملو از يك أب سبز راكد ،ديوار روبرويم خزه ها روى آنرا نقاشى كرده بردند ، صداى گوش خراش بوق قايقهاى آبى ، أواز قايق رانان ،نه همه بنظرم  زشت وغير قابل تحمل ميامد ،برگرديم رم شهر افسانه ها ،برويم واتيكانر ا ببينيم شايد پاپ ر ا هم ديديم ومن باو خواهم گفت كه : 
دردو ران دبستان خيلى ميل داشتم راهبه شوم ؟!!!!خيال ميكردم ازاين راه ميشود به مردم خدمت كرد ! حس نوعدوستى در من ميجوشيد !! به همين جهت وارد انجمن شير وخورشيد سرخ شدم ؟؟!! 
چه كسى فكر ميكرد روزى من.  پاهايم از زمين محكم سرزمينم كنده شود وروي أب زندگى كنم ، آنهم روى يك فاضل آب بدتراز فاضل أب ونيز ،
ديگر زمينى نيست ،جايى نيست سر زمينى نيست ، طاعون سياه همهرا باخود برد ، حال از ترس جانوران درهارا بسته ام كركره هارا كشيده ام ، وبا هر صدايى از جا ميپرم ، ماشين أب پاش مشغول شستشويى كثافت روزانه است و صداى موزيك همچنان  در گوشم نشسته ، وباين ميانديشم كه انسان در هيچكجا إزاد نيست وأرامش ندارد ،بهتر است بلند شوم وقهوه اى داغ بنوشم ودر روياهايم سفر كنم وشاد باشم كه  دردورانى خوب زيستم !. ث
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، نيمه شب شنبه ، ٢٨ نوامبر ٢٠١٥ ميلادى .