بلی ، هنوز نرفته ام ، اما روزهای متمادی دیگر میلی نداشتم بنویسم ، هنوز هم ندارم اما گاهی نکته هایی سر راهم قرار میگیرند که مرا مجبور میکنند دراین تابستان داغ عرق ریزان بنشینم وبنویسم برای کی ؟ نمیدانم ، کجا میروند؟ نمیدانم ، بیچاره لپ تاپ را زیر خروارها پارچه پنهان کردم باطریش داشت تمام میشد ، خوب مهم نیست ، یکی دیگر !!!! او هم داغ شده هم از گرما هم از باریکه بردوش او گذاشته ام ،
قبل از هرچیز باید امروز از فرزندان عزیزم سپاسگذاری کنم که چهار نفری بسیج شده تا مرا به تعطیلات بفرستند ومن دراین نمانم ، اگر چه خودشان مجبورنا بمانند ، ماه آگوست خودیهای به تعطیلات میروند غیر خودی ها که ما باشیم باید کار کنیم البته نه من بچه های نازنینم واز گل ببهتر و از سنگ ارا سختت تر یکی به لندن پول فرستاده تا من خدای ناکرده بی پول نمانم سومی در بند آن است که چگونه مرا به خانه بر ساند چهارمی در انتظار
عزیزانم با همه مهربانی که درحق من دارید اما باور کنید هنوز قادرم روی پاهیا خودم بایستم اما به راستی سپاسگذارتان هستم عزیزان من .
در گذشته در هر سر زمینی بین فرزندان وپدران ومادران فاصله ها بود بچه ها خیلی دوراز پدران ومادرانشان زندگی میکردند بخصوصو در ایران فلک زده ومرد سالاری وایلیاتی ما که ابدا بین پدر وپسر یا دختر گفتگویی نبود مادر هم زیر بار ضربات همسر واقوام همسر له میشد بچه تنها میماند ، درون گرا میشد ، اما من روز اول تکلیفم ر باهمسر واقوام او خودم روشن کردم وزنجیر آنهارا خودم به دست گرفتم زنجیر کلمه خوبی نیست درمورد آنها بکار میبرم رشته را ؛ رشته بهتر است ، با آنها دوست شدم ، بیاد دارم روزی به خترکوچکم که تنهاچهار سال داشت ، گفتم :
میشه خواهش کنم شانه مامانرا برایش بیاوری ؟
خواهر شوهرم بادی درگلو انداخت وگفت » مگر از بچه خواهش ی میکنند این وظیفه اوست که حدمت ترابکند
گفتم :
نه اشتباه میکنید این وظیفه او نیست وظیفه منست بعلاوه اگر امروز باو یاد ندهم درازای هر کاری باید خواهش کند باو شخصیتی نداده ام او دیگر هرکاری برایش بکنند آنرا وظیفه میداند آنگاه نه بلد است تشکر کند ونه تمنا انسان متکبری مانند شما ها بار میاید که تنها به میراث باباجان ویا قبیله اش افتخار میکند وپشت میدهد .
ای بابا ، بلوا شد .
اما من راه خودمرا ادامه دادم آنها بهترین دوستان منند وبهترین ندیمان ومونس من وعزیزان من ، واین را ه را دخترم در مورد فرزندانش ادامه داد وامروز آنها دوستانش میباشند اما کمی مرد سالاری در رفتار پسرکم دیده میشود !
خوب ،مطابق یکشنبه نشستم به تماشای کنسرت ، اما امروز فرم دیگری بود ، دریک قصر بزرگ ! درحضور آدمهای مهم !!! ارکستر هم تنها سه ویلون آلتو یک ویلون چلوسازهای زهی !! ابدا دوست نداشتم ، نه محیط را ونه کوارتت وتریورا ارکستر برای من دنیای دیگری دارد هر ساز برای خود نتی دارد وهر ساز مرا بیاد یک یک روزهای زندگی اندازد ، خوب اشراف وبزرگان حسابشان با ما فقرا جداست .
چزیکه مهمتر جلوه کرد ساخت سازها بود ، روکش آنهااز چوب اعلای افرا ویا گردو وروی آنها را گویی با دست کوک زده اند حتما این سازها متعلق به نوازنده آن نیست آنها را به دست میگیرند مینوازند وسپس بجای خود میگذارند سازهای زیبای نوگرانقیمت بودند، یکی از نوازدگان ریشش تا روی سیمهارا گرفته بود ، اوف ریش مملو از باکتری وشپش وکثافت .
بلی، .هنوز نرفته ام ، باید بروم چیزی نمانده ، هرسال تولدم درکنار پسرم هستم ، امسال هم مطابق هرسال باز اورا زحمت میدهم اورستورانی را رزرو میکند ، برایم شراب سفارش میدهد وکیک کوچکی به یک دانه شمع به همراه آواز گارسن ها روی میز میگذارد و.من خاطره اش را نگاه میدارم تا سال بعد !!!!
بد جوری گرم است . با وجود کولر بازهم دمای هوا بیچاره کننده است ، دیروز کولر خانه پسرم سوخت امروز هم تعطیل است وتا نصب کولر جدید !!!!؟
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / پنجم ژوییه دوهزارو پانزده میلادی / باید اضافه کنم بدجوری زخنه کرده اند درون این وبلاگ !!!! پدرم درآمد تا توانستم بنویسم ، مهم نیست راهمرا ادامه میدهم .