پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴

زخم دل

چنینم من ، 
قله نشین دشتهای پر غرور وحماسه های لبریز از تکبر !
حتما این را درکتابهای شاملو خوانده ام که ناگهان بیادم آمد ،  به راستی چنینم ، هفت ساعت است که بیدارم ، ساعت دونیم پس از نیمه شب بود که دیدم سر تا سر اطاق روشن است ، ماه مانند هر شب چهاردهم به درون اطاقم خزیده بود ، دیگر خواب فایده نداشت ، بلند شدم ورفتم روی بالکن نشستم ، هوس سیگار داشتم اما هنوز برای سیگار کشیدن زود بود هوس قهوه داشتم اما هنوز زود بود سر وصدا ها ممکن بود باعث بیداری همسایه ها شود ودوباره صبح زود نماینده  پرزیدنت بلوک ها بالا بیاید که سروصدا کرده اید؟! غربت یعنی همین ، اگر تا صبح خودشان خواب را از چشمان ما بگیرند عیبی ندارد اما صدای ما برای آنها غیر قابل تحمل است ! نشستم به تماشای مهتاب ودریا که از دور دستها پیدا بود ماه کم کم میرفت تا درآبها فرو رود ، دلم گرفت ، ماه هم داشت میرفت ، 
دوست داشتن ، دوست داشتن یک ماهی لیز که هرآن از دست تو فرارمیکند ، دوست داشتن با شتاب وعجله که به اندک هوایی عشق از سر میپرد ، مهتاب در آب فرود رفت تاریکی همه جارا فرا گرفت  برگشتم ، خواب از سرم رفته بود چیزکی نوشتم وانداختم روی صفحه انگار وظیفه دارم !! سپس قهوه ای درست کردم بدون اشتها آنرا سر کشیدم دوش گرفتم تازه داشت صبح طلوع میکرد نشستم به تماشای آواز کولیان که از تلویزیون پخش میشد ، چه همه درد در درون این صداها واشعاروآوازها هست وچه همه درد در رقص آنها دیده میشود ، ناله گیتار ، آوازه آوازه خوان ورقص زنی بسیار بزرگ چاق درلباسها ی مصوص چین دار ، سپس رقص دختران وپسران ، آه چه همه زیبا بودند بیاد دختران سرزمینم افتادم که رقص آواز برایشان حرام است برای همین هم هست دست به یک انقلاب سکسی زده اند وعلنا گفته هایشانرا بی پرده ابراز میدارند ، بیاد رقصهای فولکوریک خودمان
افتادم ، چه همه رقص دوست داشتم ، به کلاس مادام کورنلی رفتم تا باله یاد بگیرم ، هه هه آنهم درآن زمان ودرآن خانه که مانند جهنم بود ومامورش با بینی عقابی وسقز درون دهانش منتظر بود پایمرا کج بگذارم ، یا سلسله برادران تخم حرامی که شازده پس انداخته بود باید نماز میخواندم!!! از همان روز زدم زیر همه چیز وهمچنان در زندان خود میرفتم در زندانی که خود برای خودم ساخته بودم ، در یقینی که داشتم  هنوز در یک پرده غنچه بودم  هنوز گلهای باغچه به شکوفه ننشته بودند  که من در مزام اتهام قرار گرفتم ، چرا رفتم به کلاس رقص؟ چرا میل دارم پیانو یاد بگیرم ؟ اینها کار یک دختر حسابی نیست !!! یکدختر حسابی چادر بسر میاندازد وبه نماز میایستد روزه میگیرد وبه روضه وزیارت اهل قبور میرود !تصویری که بی شباهت به تصویر زنان ودختران امروز ایران نیست . چیزی عوض نشد در سطوح بالا کمی جا بجایی دیده میشد اما دوباره برگشتیم بجای اول .
حال امروز آزادم  اما باز برای خود زندانی ساخته ام از جنس فولاد میان شهر  خورشید، خورشیدی که از دیدار سایرین بی نیازم میکند نگا هها همه پر از ستم است وستمگری .
اطاق پر داغ است ومنهم بیحوصله تا بعد
نوشته ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2 ژولای 2015 میلادی /