یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۴

انسان خداست

دست در دست شاعری گذاشتم که فریا دبرکشید ، 
» انسان خود خداست «
گمان بردم ، او که از چهارراه متروک ده میاید 
سادگی ایل مرا در سینه دارد 
گمان بردم  او که درتپه های گل پوش زیر دامنه دشت زاگرس نشسته 
بوی مادررا برایم به آرمغان دارد
ندانستم که درگذرگاه شیطان نشسته ام
او به آرامی از کنارم گذشت 
ومن بی آنکه باو بنگرم 
گذاشتم که برود
من اورا شناختم 
چرا که از سوی ( برادران) 
برایم پیامی داشت 
امیدم را به درگاه نا باوران دشت بسته بودم
او از یک بستر آشفته میامد 
ومن از یک دشت پاک 
سینه او زخم خورده تیر جنگها بود
سینه من اما در آب روان جویبار شسته شده بود
من اینجا ایستاده ام ، با تمام قد 
وفریاد برمیدارم که :
انسان خود خداست 
وخدا عشق است 
..........
شبی دیگر به آرامی بر من گذشت 
به نرمی پرهای لطیف قو 
در فکر آواز قو بودم در شب مرگ
...........
ثریا ایرانمنش . یکشنبه  7/6/2015 میلادی