روزی وروزگاری ایرانیان روحی داشتند ، شهامتی داشتند مردانگی داشتند ایرانی وجود داشت ، پارسی وجود داشت که هم اکنون خودرا درمیان انبوه روایت وافکار بیگانه گم کرده است،
آخرین چرخ بزرگ این سر زمین شاه پهلوی بود که رونق وتجارت وبازاررا به سر زمین ما جاری ساخت امروز دزدان از هر سو آنهارا دوباره بر میگردانند به سوی بانکهای اربابانشان . امروز همه ضد ایرانی شده اند احزاب چپ وراست وشیعه وسنی ومسلمان یهودی وبهایی آن روح بزرگ امپراطوری را از میان برد حتی سایه آنرا محو نمودند ودر عوض گنبد های طلایی شهررا مزین ساختند وصد هزار امام زاده بجای کارخانجات ، خیلی دلم میخواست میتوانستم ذهن آنهارا روشن کنم اما من تنها هستم تنهای تنها وفریاد من باین جمعیت هراس انگیز وکمی وحشی نمیرسد ، نالیدن من از راه دور با آهنگی زیبا وآهسته تنها عده را یا بخواب خوش مستی فرو میبرد ویا از من بیزار میکند ، کم کم خود من از تجربیات دیرینه ام دور شده ام ، امروز هر کسی کاری انجام میدهد بیهوده وبی ثمر است ، امروز در میان مردم مهدی معود را علم کرده اند وعده ای معتقدند که او ظاهر شده وعده ای درانتظار او هستند جوانانی که از آینده شان مضطربند پیر زنان وپیر مردانی که از ترس مرگ دست به دامن این موجود نامریی شده اند ، عده ای هم مشغول عوامفریبی بر بالای منبر نشسته اتند ودزدان مشغول جمع آوری آخرین اشیاء باقی مانده در سر زمین ما هستند ، سر زمین ما؟ چه وقت متعلق بما بوده است ؟ امروز هرچه را که به احساسات حوانان نزدیکتر باشد از آنها دور میسازند وآنهاها در سر گشتگی در کوهها ودشت ها وشب درزیر نور چراغ دراطاقها خودرا به آلودگیها می آلایند ، بی هدف ، بی برنامه وبی فردا
امروز دراین سر زمین جواتی با موهای آشفته وچرب پیراهنی چرکین ادعای رهبری میکند ومیل دارد با پولهای سرازیر شده از کیسه خلیفه های ایران که گونی گونی بخارج میاورند سیراب شده واین سر زمین را نیز به قهقهرا ببرد ، توجه دنیابه سر زمین ما معطوف است قضیه هسته ای کم کم فراموش میشود جناب کری پایش میشکند وجنا ب ظریف کمرش وهر دو راهی بیمارستان میشوند ، طالبان وآدمکشان وداعشیان پشت دروازه بانتظار ایستاده اند تا دنیار را پر از عدل وداد کنند و خون تا پای اسبهای آنهارا بگیرد وکم کم مهدی موعود از حیفا ظهور کند !!!
دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم حتی به عشق ، تنها عشقم سیگار باریکی است که گاهی در خلوتم آنرا دورا زچشمان دیگران دود میکنم وبا آن دردهایمرا نیز به آسمان میفرستم .
شب گذشته ایمیلی از آن پسرک دیوانه داشتم ساعت نه بود که نوشت دارم بخواب میروم به یک خواب عمیق ، میل داشت بخارج بیاید برایش نوشتم درخارج حلوا تقسیم نمیکنند فیل هم هوا نمیکنند غیر از رنج وناتوانی و بیکاری وفقر چیزی عایدت نخواهد شد اگر مانند دیگران پول داری یالا سوار هواپیما وروانه کشوری که دلت خواست بشو همه درها برویت باز خواهند بود اما بی پول وبی مایه ماست خواهد برید ونان فطیر است .
حال نمیدانم نگران باشم یانه یا بمن مربوط نخواهد بود ، امروز باید لثه ام را جراحی کنم دیگر به هیچ چیز وهیچ کس نمیاندیشم برای من همه چیز تمام شده . این سرزمین غربت با من انس دارد بی آنکه آن مرد گیسو بلند چرک بر آن حاکم شود درغیر اینصورت باید فرار کنم ، به کجا؟
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه 3ژوئن 2015 میلادی .