روزیکه معنای هر سخن دوست داشتن است ،
تا تو بخاطر آخرین حرف ، به دنبال سخن نگردی ( شاملو)
------------
قلم میان انگشتانم میچرید
به دنبال کلامی بودم ،
کلامی عاشقانه !
درگوشه انگشتانم ، ساقه ای رویید
ساقه ا ی سبز ، تلخ وشاید سمی
نه ، این نمایشگر خشم منست
کنجکاو شدم ساقه بلند ترشد ، بوی تلخی میداد
کجا پنهان است آن راز مرموز؟
دست بردم تا ساقه را برکنم ، از بیخ وبن
اه ساده دلی دختری تازه بالغ
کو ، آن زن رستا خیز ؟
که جانش به روزهای گذشته تعلق داشت ؟
ساقه را چیدم
شیره ای تلخ جاری شد
این شیره ندامت وپشیمانی بود
ترا ملامت نمیکنم ، تو دلیرانه عمل کردی
ایفا گر نقش نجیبی از (روستا)
درهمین زمان که من سر زیر بال برده بودم
بجستجوی من آمدی ، راستی چه دردناک است
آمیزش با زنی چون من ، خطرها دارد
آرزو داشتم تمنایم را بخاطر بسپاری
من از آن سخن گویانم که عاطفه را ،
لذت را ، عشق را ، زیر زبان مزه مزه میکند
اگر تلخ باشد
آنرا بیرون میاندازد
با زوانت خیلی کوچکند
برای درآغوش کشیدن من
ودستهایت پر بیهوده در اطرافت آویزانند
من خاطره دقایق گمشده را
در زیر درختی که مارا بهم پیوند داد
در سینه کاشتم
جوانه نزد ، سبز نشد ، ومرد
پایان
ثریا ایرانمنش / دوشنبه / 29/06/2015 میلادی /هشتم تیرماه 1394 شمسی /اسپانیا/