یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۴

مردان فاحشه

چشم نغزبین شگرفم  قهر کرده با درودیوار
درنگاه نافذ ژرفم  چاه ویل گشته پدیدار ........بانو سیمین

مردان بیشتر از زنان ودختران تن به خود فروشی میدهند  از پایان عصر هجر  تا به امروز مردان بیشترا ز زنان دراینکار پیشرفت کرده اند ، در پایان قرن نوزدهم وآغاز قرن بیستم  که همه نوع وسائل آموزشی ، ورزشی ، وتفریحی  با تکنیک درآمیخت  وعلم به یاری بشر شتافت  عده ای خودرا کنار کشیدند  ودرگوشه ای نشستند  و به رویاهایشان دمیدند ، جمعی از مردان جوان  بامید ارثیه پدر نشستند وعده ای مانند بلبلان باغ ملکوت  نغمه سرایی را شروع کردند  دست زنان کوتاه شده بود واین شغل شریف به مردان انتقال پیدا کرد  یا با یکدیگر به عشقبازی پرداختند تا جاییکه کارشان به ازدواج هم رسید واندکی از آنها بچه دارهم شدند !!! خوشبختانه در جوامع پیشرفته امروز هم آنهارا رسما تایید کرده وپذیرفته اند .؟!
آنچه مسلم است توسعه علم بر خلاف تصور همه  ، بشررا خوشبخت نکرد  وانسان بیش از بیش درون گرا شد اینهمه پدیده علمی نشاط آور هیچگاه نتوانست  بشررا خوشحال واغنا نماید .

گویی انسان  با دست خویش گور خودرا کند ، از بعد از جنگ جهانی دوم حد اقل انسانهایی بیدار فکر پیدا شدند ونوشتند وسرودند مانند کامو ، سارتر ، کافکا ، جورج اورول  نوماس مان ، رومن رولان ، واندیشمندانی که توانستند افکار  فیلسوفانه خودرا درقالب داستانها به مردم برسانند ، درمیان آنها عده ای هم هرج مرج طلب بودند که تن به هیچ راهی نمیدادند یک هیاهو ویا آنارشیزم  روحی بر آنها چیزه شده بود وبه همین علت جوانانی را به دنبال خود کشیدند .
پیتر چایکوفسکی با آنکه ظاهرا همسری داشت اما سالهای متمادی با یک زن بیوه که سه فرزند هم داشت بسر میبرد واز مزایای بیشمار آن بانو استفاده میکردویک عشق نا متناسب بین آنها بوجود آمده بود .
عده ای دوطرفه شدند ، هم از زنان غنیمتی دریافت میکردند وهم با مردان خوش بودند  واین بودنها اغلب سرچشمه عشقی نداشت  هوی وهوس وبوالهوسیها وتامین آتیه .
در کنار زنان بیوه ویا شوهر دار که از نوازشهای روحی وجسمی همسر خود محروم بودند این جوانان جای خالی آنهارا پر میکردند .
داستانهای زیادی  در اجتماع  و درباره  این خود فروشیها هست  که از وقایع زندگی آنها پرده بر  میدارد .
امروز دیگر  مکتبی نیست ، تاریخی وجود ندارد ، میراث فرهنگی  به تاراج رفته ویا پیرامون آنها زیادی نوشته شده  اما آنچه بوضوع قابل لمس است این که کسی بفکر روح  آشفته این جوانان نبوده ونیست  ، آنها بیزار از علایق دنیوی ، بیزار از داستان ، بیزار از همه چیز درحالیکه دم از روح پاک واخلاقیات میزنند  خود دچار نوعی بیهودگی  وعدم اخلاقیات میباشند  ، دیگر قهرمانی نه درکتابها ونه درافسانه ها نیست ، قهرمانی آنها درهمان یکدم همآغوشی در عین بیخبری است .
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ یکشنبه 28/06/2015 میلادی / هفتم تیرماه1394 شمسی !