چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۳

25 نوامبر

میخواستم این مرثیه را همان روز بیست وپنجم وسالگرد مرگ او بنویسم اما دیدم امروز بهتراست بنویسم ، خودمرا از دست ایرانیان وهمه انجمنهایشان خلاص کردم ودیگر گرد هیچ یک نخواهم رفت تنها با روزگارانی که داشتم دلخوش میکنم چون دیگر روزگارانی نخواهم داشت .

امروز چهارشنبه نوزدهم نوامبر 2014 میباشد ومن این مرثیه را برا ی او مینویسم وشاید آخرین چیزی باشد که برایش مینویسم .

آن پرنده  بیمار ، آن پرنده تنها  ، تنها پرید  بی همراه ، بی توشه  وبه مشتی خاکستر تبدیل شد او  نماند تاا ورا به جهنمی که وعده داده اند ببرند خود خاکستر شد  ، گاهی احساس خستگی میکنم از اینکه  هر ماه یا هرسال باید شمعی( یادبود) روشن کنم ومانند همان شمع  اشکهای پنهانم را با بغض درگلو گرفته  بریزم .

شاید از همانوقت  از همان روزیکه اورا دیدم متعلق باو بودم شاید خاک مارا از ازل بهم آمیخته بودند هنگامیکه برای اولین بار اورا دیدم گویی هزار سال است که اورا میشناسم برایم آشنا بود  دلم طپید  ، نام او در روحم پنهان شد  به همین دلیل همه آنچه را که میبایست انجام دهم نیمه کاره گذاشتم وبانتظاراو نشستم  ، نمیدانم آیا او از این اعجاز خبر داشت  یانه ، هر دو کودک بودیم  که تنها قد کشیده بودیم  واحساس بزرگی بما دست داده بود او تجربه چندانی از زندگی نداشت نیمی از عمرش را درزندان مادرش ونیم دیگر را درزندانهای تک نفره وعمومی کشور گذرانده بود  ومن هم نمیدانستم که درمیان چه گرگهای بسر میبرم .

تصمیم گرفتیم  با هم یک لانه بسازیم ومانند  دو پرنده تنها سر در گریبان یکدیگر بگذاریم  ، لانه ما ویران شد بکلی از پای بست ویران شد یکماه به آخر سال جدید مانده ویکسال هست که برای همیشه رفته است  ایکاش روزهای آخر درکنارش بودم وبا نگاهم باو میفهماندم که هنوز درگوشه دلم نشسته دورا زنگاههای آن یکی ؛ آنکه میدانست عشق هرگز مردنی نیست .

آخ آن نامه  هاکدام جهنم سوختند  آنهاییکه شاهد اشکهای او ومن بودند  .من از او گریختم برای حفظ غرورم  بی آنکه علت فرارم را شرح دهم از نگاه مادر خشمگینش  که میل نداشت ( نوه هایش پوستشان تیره وموهایشان تیره تر باشد ) .

او از سر زمین یخ وقطبهای شمال واز کنار خرسهای بزرگ سفید واز کوهستانهای دوردست آمده بود او نمیدانست که زیر آفتاب سوزان جنوب  دوستاره در یک افق بهم میرسند ، …..وسپس خاموشی فرا میرسد .

حال خاموشی دنیا را فرا گرفته است . او تنهاترین مرد روزگار بود وبدبخت ترین آنها .

تقدیم به عین . شین . وتقدیم به یگانه پسرم که اورا از جان بیشتر دوست میدارم .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه 19 نوامبر 2014 میلادی .

هیچ نظری موجود نیست: