درست درهمین دقایق نیمه شب بود که آن احساس شادمانی وخوشبختی بمن دست داد ، از آن روز پنجاه ویک سال میگذرد ودرست درهمین دقیقه آن احساس بدبختی مرا ازخواب بیدار کرد .
بی مزد بود ومنت هرخدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
تمام شب در بین خواب وبیداری میگذرانم بی آنکه بدانم چرا ؟ چرا ؟ آن گناه بزرگ چه بود ؟ که مجازاتش چنین است ؟ گناه تو نیست فرزندم ، ساعتی که پای به عرصه وجود گذاشتم ساعت نحس وشومی بود تلاش فراوانی کردم وبا سرنوشت گلاویز شدم ، اما بیفایده بود حال دراین ساعت نیمه شب اعتراف میکنم که برد با سرنوشت است . بهر روی .
تولدت مبارک ، نه شمعی ، نه کیکی ونه کسی ونه وابسته ای تو درتنهایی ومن درتنهایی باین دلخوشیم که هنوز یکدیگررا داریم ویا..؟
ثریا/ اسپانیا/ دهم مهرماه 1392 .برابر با دوم اکتبر 2013 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر