بی حوصله راه میرفتم ، بیاد آوردم فردا تولدم میباشد ، این ر وزها دیگر میلی ندارم که روزشمار زندگی باشم اطرافیان بیشترازمن تلاش میکنند زمانیکه از چهار چوب بلوغ گذشتی واز پله های عمر بالارفتی ، دراوج هستی ناگهان فرود میایی آنهم بسرعتی که بالا رفتی ، درجوانی مستی ودرپیری سستی میان سالی در کمرکش زندگی گم شد .
آماده فرود از آن قلعه غروی ، ازمنزلی به منزل دیگر کوچ کردن ودردیایی دیروز زیستن.
امروز پس از آنکه باغچه را آب دادم ومشغول جابجا یی بعضی از آشغالهای بالکن بودم ، به ناگهان سرم با تیره آهنی که از زیر ماشین کولر درمیامد برخورد کرد وخون جاری شد ، گلدان چینی زیبایی که داشتم ناگهان سقوط کرد وشکست ومن تنها کاری که توانستم بکنم این بود که ، عینکم را زیر پاهایم خورد کنم ، دیگر میلی نداشتم شاهد بقیه حوادث باشم و میلی هم به دیدن این دنیا وحیواناتی که درآن زندگی میکنند ، ندارم
حال فردا دیگر نمیتوانم موهایم را بشویم وخودرا آماده ناهار تولدم بکنم ! نه اندوهگینم ونه شاد ، دیگر بی تفاوت نشسته ام ، هدیه تولم ر ا را دریافت کردم :
سرگردان این دنیای بیکرانم / با کوله پستی از خستگیها ودردها /
سرگشته این جهانم / با کوله پشتی از کلمات بجا مانده تلخ وشیرین /
آن خانه بزرگ قدیمی که برشش ستون تنهایی خود
ایستاده بود . درانتهای جهان گم شد
آن خانه بر تارک یک تاریخ پوسیده ومردمی پوسیده تر
لم داده است / آن خانه بابادگیرهای سوراخ ودرمسیر باد است
فصلهایم گم شده اند ، روزها با صبوری ، ازاعماق روحم
گذر میکنند/ آن خانه عشق که شفافترین وپاکترین لحظه هارا
رقصان بر دایره زمان ومکان داشت / گم شد
حال درکجای این جهان فراخ ایستاده ام ؟
ثریا / 16 آگوست 2013 / اسپانیا /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر