جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۲

هایده

شب گذشته به تماشای یک فیلم از مرحوم هایده نشستم ، شاید متجاوز از ده بار آنرا از اول تا به آخر تماشا کردم ، زنی با آن هیبت وبا آن قدرت صدا درروی سن میگریست ولاشه های بی مصرفی که برای خوشی گذرانی دوراورا گرفته بودند همچنان میچرخیدند ، او میگریست ، میخواند ، مینوشید ودوباره میگریست ، آن لاشه ها میچرخیدند  میچرخیدند بی آنکه به اندوه ودرد آن زن کمی  بیاندیشند ، آن کرکسان درانتظار خاموشی آن پرنده خوش آواز بودند ، و او  در نهایت مستی داشت بخانه خدا میرفت ،  نه آن خانه مکعب چهار گوش درصحرای سوزان ، بلکه به آسمان پاک وآبی ودرکنار ملایک

او میخواند  دلش هوای یار کرده بود ، بیاد دلدار دیرین اشک میریخت وآوازرا سر داده بود :

شکست عهد من وگفت هرچه بود گذشت ........ آری همه چیز گذشت ، جهان هم پیر شد وهنوز ما در خم یک کوچه ویران درانتظار باد  موافقیم !

------------

هستی ، یک پنجره تاریک است

هستی ونیستی  ، دوبرادرند  از یک مادر

سایه های نامریی ، به هنگام شب درپی پناهگاهند

تا خون رزان را بنوشند وتاکستانرا به دست آتش بسپارند

آدمها گم شده اند، ما به دنبال سرابیم

تا ، به تزویر دوباره با یکدیگر روبروشویم

فرزندان خاک ، تفاله شده اند

خاک نیز آنهارا تف میکند

آن شعله سرکش را که دیو دزدید

در منقار کرکسان ، خاموش شد

آن شعله ، نامش " عشق" بود

کز قله بلند خدایان به دلها رخنه  نمود

تنها یک تصویر درذهن فرسوده ما

از خورشید بجاست

شب غولهای ست ، شب وحشت

سایه ها درانتظارند بی حرکت

مغزها طعمه ضحاک شدند

در پشت این دیوار دروغین ، سخنی نیست

هرچه هست خاموشی است

زندگی ما بی تفاوت میگذرد ، درذهن یک دیوار کچی سفید

او راه را همچنان طی میکند

تا ما ازچشم ناکسان وحقیران وشبگردان وسایه های نامریی

پنهان بمانیم

من دریک استکان خالی  ، به دنبال یک دریا چه ام

به رسوب آب دریاچه خالی مینگرم تا مگر چیزی بیابم

من از راز کامجویی مرغاان درپشت درختان انبوه

بی خبرم

من از عاشقان دیروزم

اسمم درپشت یک کتاب کهنه قدیمی نوشته شده

نمیدانم ، نمیدانم ، آن کتاب بی ارزش است

یا نام من بزرگ

بالش مرطوب  از گرمای شبانه

با عضله های خواب پریشان من

در جدال بودند

آنها در پی آسایش یک آطاق آبی

آه می کشیدند، نفس گرم آنها خواب مرا مشوش کرد

ما ، من وبالشها ، هردو از یک سرزمین آمده بودیم

همه پیاده راه افتادیم وپیاده ره پیمودیم ودر پیاد ه روها

در انتظار سفر از عمق خواب نشستیم

ایکاش حافظه پیر مرا آب میبرد

------------- جمعه / 2/8/ 2013 میلادی / ثریا / اسپانیا/

 

هیچ نظری موجود نیست: