دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۲

سگ

داستان سگهای فامیل من !

گاهی بهتراست درمیان خاطرات تلخ گذشته نظری هم به حال امروز بکنیم ،

بمن میگفت : تو همیشه عاشق پیشه ای ؟ من به پول بیشتر احترام میگذارم ، گفتم کمک کن ، تا منهم مانند تو شیفته این سکه ها بشوم ، آن عاشق پیشگی را که تو درلفافه کثیفی پیچیده وبه نمایش میگذاری ، عشق به انسانها واقعی وحیوانات است .

فرزندان من هرکدام یک یا  چند سگ درخانه ومحل کارشان نگهداری میکنند  که عضو فامیلی آنها محسوب میشود سگی که درخانه دختر بزرگم هست گویی قرنها مرا میشناسد با آنکه خیلی کم به آنجا میروم اما هنگامیکه بوی مرا ازپشت درب خانه احساس  میکند تا آسمان وتا سقف خانه بالامیرود باید چند نفر اورا بگیرند تا من وارد شوم وهنگامیکه وارد خانه میشوم مانند یک بچه لوس خودش را به آغوش من میاندازد وساعتها ازکنار من دورتر نمیرود روی پاههای من میخوابد مبادا بیخبر اورا ترک کنم.

سگی که درخانه پسرم زندگی میکند تقریبا پیر شده وهرگاه به آنجا میروم مانند یک خدمتکار پیر از آنهاییکه همیشه درته خانه هستند خودش را به جلو میکشد ونفس نفس زنان سرش را روی زانوان من میگذارد ، با آنکه حساسیت شدید دارم باز اورا درآ؛وش میفشارم وگونه هایش را میبوسم .

سگ سوم واقعا یک عجوزه است با آنکه تنها شانزده ماه دارد اما همسان یک خرس بزرگ وقوی است ، گاهی من با احتیاط باو نزدیک میشوم چشمان وصورت او زیر ابروان پرپشت وبینی ودهان فراخش گم شده اند . هفته پیش اتفاق جالبی افتاد ، یک سگ ماده کوچک ولاغر که فرط گرسنگی رمق راه رفتن نداشت وارد محوطه کاراژ دخترم شد ، سگ بزرگ که نامش| فلوخا| میباشد  کمی خودش را باو نزدیک کرد وهردو پوزه های هم را بوییدند وبا هم براه افتادند ، هردو ماده هستند یکی سگ گارد ودیگری سگ شکاری  ، موقع ناهار| فلوخا| بود دخترم ناهارش درظرف مخصوص ریخت وجلوی او گذاشت سگ میهمان هم جلو آمد تا از غذای او بخورد نهیب وحشتناک آنتون بلند شد که : نه! این غذا متعلق بتو نیست برو بیرون ، سگ به آهستگی از درب دفتر بیرون رفت ، |فلوخا| نگاهی خشمگینانه به اربابش انداخت وسپس میان غذای خود بهترین وبزرگترین استخوان را پیدا کرد وبه نزد سگ میهمانش برد وهمانجا نشست تا او غذایش را بخورد ، درس بزرگی بما آدمها !!! داد درنتیجه آنتوان مجبور شد برای سگ میهمان هم ظرفی جداگانه وغذای  جداگانه تهیه ببیند ، آه .... خداوندا ، آنهاییکه میگویند سگ پلید ونجس است آیا ازآن آدمی که قلبی را میشکافد وجگر کشته را خام خام میخرود ، پلیدتر است ؟ من درمعاشرتهایم هیچگاه لحنی تلخ بکار نمیبرم  همیشه بسیار دوستانه رفتار میکنم اگرگاهی کسی بگوید زندگی تلخ است باو میگویم مردم این دنیا از قرنها پیش با مزاحمت ها وگفته های تلخ زندگی را برهمه دشوار ساختند امروز کافی است آن مزاحمت های دیرین دور ریخته شود وما درس انسانیت را ازهمان سگهای پلید ونجس یاد بگیریم ،

درحال حاضر دو رفیق بی آنکه باهم از یک نژاد ویک ر یشه باشند روزهارا بخوشی میگذرانند و.....ما؟ فکر نکنم هیچگاه به پای آنها برسیم هنوز خیلی راه مانده تا درس محبت ووفاداری وانسانیت را از این حیوان باهوش ویا یک اسب نجیب فرا بگیریم  روزیکه بقول مادر مرحومم بشر از اسب جد ا شد خوی حیوانی را بخود گرفت. درحال حاضر دل بسودا ها داه ایم وبه کلمات نامفهوم وبی معنای انسانهایی گوش میکنم که از طرف خداوند حرفی را که خود میل دارند بر زبان بیاورند از قول او میگویند.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ دوشنبه 2013/7/29 میلادی .

هیچ نظری موجود نیست: