چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۲

صفحه چهل

تذکر : شماره صفحات از صفحات دفترچه روزانه برداشته میشود مقداری از آنهارا ازبین برده ام لزومی ندارد وارد جزییات اخلاقی کسانی بشوم که مانندشان امروز درهر قدم دیده میشود ، آن روزها اخلاق وادب  ووظیفه احترامی داشت .

.......... آن روز صبح پس از یک شب وحشتناک وبی تاب را که با همسرم گذراندم به دفتر کارم برگشتم ، قیافه هم کارمندان واطرافیان نشان از یک ذوق زدگی وخوشحالی را میداد ، جناب رییس با دم خود گردو میشکست او میدانست دیگر تهدیدی بر بالای سرش نیست وحال میتواند مانند یک کارمند معمولی با من رفتار کند .

با لبخندی تمسخر آمیز جلو آمد وگفت :

بدجوری درهم فرو رفته ای ! شب را لابد تا صبح نخوابیدی ؟  جوابی باو ندادم درانتظار " او" بودم وعکس العملش ، اما امروز از او هیچ خبری نبود  هر بار که تلفن زنگ میزد گوشی را میداشتم بخیال آنکه اوست اما نبود در درونم چیزی به فغان برخاسته بود ، همسرم بد جوری از من استفاده کرده ومانند یک برده از من بهره کشی میکرد ، نه ، این قابل تحمل نبود ، روح من درکنارم ودر پیکرم جای نداشت ، تمام روز درانتظار او بود م وجناب رییس با بدگمانی مرا ورانداز میکرد من سرم را به کارهای خود مشغول کرده بودم اما دلم جای دیگری بود .

ساعت شش بعداز ظهر از پله های دفتر صدای قدمهایش را شنیدم وارد شد بی آنکه جواب سلامی را بدهد فورا به درون اطاقش رفت ودربرا بست ، معلوم بود شب بدی را گذرانده است مانند خود من .

این مرد با آن ظاهر متین وخونسرد وعاقل حال به صورت یک پسر بچه حسود دیده میشد در او هیچگاه من هیچ جنبه دوراز انتظاری را ندیده بودم حال دریک آشفتگی روحی بسر میرد مانند یک میوه له شده دور اطاق صدای قدمهایش را میشنیدم .

با تلفن مرا به اطاقش فرا خواند ، رنگ چهره اش به زردی میزد این سامسون زمانه امروز آنچنان درهم شکسته بود که میشد اورا با یکدست بلند کرد وبه گوشه ای انداخت ، رو بمن کرد وگفت ، پنجره هارا باز کن ، دارم خفه میشوم هوای کافی ندارم ، دستور اورا اطاعات کردم ، سپس گفت تمام شب بیدار نشستم من باید بکارهایم برسم به فعالیتهایم به میتنگهایم ، اما تمام شب روی تختخوابم با لباس نشسته بودم ودراین فکر بودم که .....که..... سخنش را ناتمام گذاشت  سپس دوباره رشته سخن را دردست گرفت وگفت :

من برای عشق تو همه کاری میکنم  اما میل ندارم اجبار مرا بکاری وادار کند هر چه که دران اجبار باشد مرا میکشد  نه ! پیوند دوتن نباید به زنجیر کشیده شود من حسودی میکنم سخت دچار حسادت شده ام  شما چی ؟ بانوی زیبای من ؟ شب خوشی را گذراندید؟

درجوابش گفتم  نه ، دردمن کمترازتو نبود و دراینصورت ترجیح میدهم میان بازوان تو باشم تا او...بقیه دارد

ثریا ایرانمنش/ چهارشنبه هفدهم ژولای 2013 میلادی/ اسپانیا/

 

هیچ نظری موجود نیست: