به تو ، که به نجات من برخاستی ، به تو که هنوز یاد تو در ذهنم جای دارد ،
عکس پسرت را که درگوشه ای از ایتالیا زندگی میکند به همراه نوه ات درکنار عکسهای خانوادگیم ودرکنار عکس آخرین نوه ام گذاشتم وهرگاه باو مینگرم ترا میبینم ؛ با همان چهره مهربان و آن چشمانی که همیشه غم بر آنها سایه انداخته بود .
باید افتخار کنی که پسر تو نیر مانند خودتو یک " مرد" شد توبهترین پدری بودی که من شناختم . چه حیف که پدر من نبودی ، همسرم نیز نمیتوانستی باشی ، پسر تو هم نمیتواند پسر من باشد چرا که امروز هرد و همسن وسال هستیم.!
حال درکدام ستاره منزل داری ؟
برای ساختن یک زندگی باصطلاح خانوادگی ، ترا قربانی کردم توکه یک آهوی دشت مهربانی بودی باز همراه وهمگام مارمولک دیگری شدم که کم کم داشت یک هیولای میشد با دهانی گشاد واشتهایی سیری ناپذیر .
امروز درکجای آسمان بی ستاره وتاریک من نشسته ای؟
یاد تو همیشه در قلبم جاودان است . دوستدار تو / ثریا / اسپانیا/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر