شب گذشته دچار کابوسهای وحشتناکی بودم بوی خوبی از این سر زمین به مشامم نمیرسد ، به زودی اینجا هم دوباره دچار هرج ومرج خواهد شد .
روز گذشته پیکر درهم کوفته وخمیده " شاه "دلم را به درد آورد چندان سالی نیست که باد دمکراسی به همت او و همسرش دراین سر زمین وزیده است ، با رفتن او دوباره درگیر " فاشیزم" خواهیم شد .
امروز مردها درهمان تربیت کلاسیک ومحکم خود ایستاده اند وهنوز برایشان کسر شان است که زبان دیگران را بفهمند این وظیفه دیگران است که زبان آنهارا بدانند آنها هنوز درآرمانهای گذشته زندگی میکنند واکثرشان مسیحیان خوبی هستند ، هرچند امروز این زنها میبانشد که به مذهب روی آورده اند چون کار دیگری برایشان نمانده است ، آری " مذهب تنها برای زنان است " .
دیگر دلم از دنیا بهم میخورد تازمانی پای حرف درمیان است همه اهل عملند وهنگامیکه پای عمل پیش میاد همه فراری میشوند گویا این یک شکل طبیعی دنیاست .
شب گذشته مصاحبه یک " آنارشیست را تماشا میکردم با غرور ، غروری که خودش آنرا فرا گرفته بود با لاف وگزاف وخشونت وخود خواهی اداهای بازیگرانه ویرانگری نفی اخلاق ستیزه جویی وحشت همه جانم را فرا گرفت من از نسل انسان های دیگری هستم دیگر برایم عوض شدن غیر ممکن است باید بروم درکنار مشتی آدمهای ریاضت کش وپا اندازان درکلیساس مسیح بنشینم شاید آنجا درامان باشم ؟! .
به انگشتهایم نگاه میکنم ، هنوز جای نیش سوزن خیاطی روی همه نقاشی شده است منهم دستهایم را دوست میداشتم ومیل داشتم همیشه صاف وتمیز وپر زیور باشند اما درآن زمان کسی نیامد زندگی را بمن هدیه بدهد امروز هم دیگر کسی نیست تا مرا از زیر فشار ترس و دردو تنهایی رها سازد / شب گذشته بادوستی درامریکا حرف میزدم قلبش بیمار بود از دوری فرزند ونوه هایش وگله مند از عروس نابابش ، محکم قلبم را گرفتم که مبادا از درون سینه ام بیرون بجهد وبه لرزش بیفتد ، باو گفتم : باید بچه هارا بحال خودشان رها کرد زندگی خودشان است ، اگر کمی مهربانی به همراه یک لیوان آب بتو پیشنهاد کردند بپذیر بیشتر چیزی مخواه چرا که قلبت سوراخ میشود . دلم برایش سوخت ، همدرد یکدیگریم .
ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه 2013/1/7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر