چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

اینتر لود

روزی ، شاعری سرود :

جهانم زیبا ، جام ام دیباست ، دیده ام بیناست زبانم گویاست ، خانه ام طلاست ، باین ارزد که.......دلم تنهاست ؟

بیچاره ، تنها بفکر دلش بود وبس آنروز همه جهان زیبا بود ویا ما دراین پندار بودیم.

هزاران هزار سال است که مردم  به آدمکشی مشغولند ونامش را گذاشته اند " خدمت به میهن"  درتمام این مدت طبیعت بیهوده وقت خودرا صرف زیباکردن وپدید آوردن درختان وگلها ودشت وسبزه وستارگان تلف میکند.

هر زمانی از آسمان پیامبری تازه نزول میکند وبر روی زمین آدمخواران مشعول خون ریزی میشوند ، دیر زمانی است که هیچ آوا ی زیبای موسیقی گوشمانرا نوازش  نداده است ؛ تنها طبلها وطبالها بر طبلهایشان میکوبند.

دیر زمانی است که همه افتخارات در " تنبان وباسن " مردانی است که باسنشان راا تکان میدهند ودسته جمعی خوشحالند که توانسته اند دروازه حریف را با یک توپ تسخیر کنند.

دیر زمانی است که مادران بدبخت فرزندانشانرا به ارابه های مرگ میسپارند ونامش را افتخار گذاشته اند وبرای جلب توجه دیگران وسرگرمی هر روز صورت  خو نینی در رسانه ها نقش میبندد.

واین ها همه بخا طر جاه طبی وخودخواهی " بزرگان "  صورت میگیرد که خود هنوز پیکری را بخاک نسپرده بر سرگور قربانی خود عهد وپیما ن و قرارداد دیگری میبندند .

درآن هنگام که پیکرهای پوسیده نصیب شغالها وکرکسها میشود آقایان بهم سلام میگویند وبا احترام می ایستند تا عکس یادگاری را درقلب  تاریخ نصب نمایند.

این دنیای ماست دنیایی که هرروز از گوشه ی  خون فوران میکند وهیچ ملتی سر آشتی با ملت دیگر ندارد ، زیرا بقای حکومت  آنها بسته به ادامه حماقتهای  ملتشان میباشد .

آدمها را به دست خود میکشند وراحت بخانه برمیگردند ودرکنار لیوانهای مملو از نوشیدنی وسفره پهن خوراکی به تماشا ی صحنه های دلخراش دیگری مینشینند.

همه جا مردم تیشه درریشه جان یکدیگر گذاشته اند و درتپه ماهور ها به دنبال برا در کشی میگردند.

........ دراین زمان است که میبینیم آفتاب هم رنگ دیگری دارد آفتاب را هم   بیمار  کرده اند  هیچ نور و خوشی ورروشنایی از  او بما نمیرسد.

مرغان سحر دیگر نغمه سرایی نمیکنند ودیگر پرنده ای جرئت پرواز ندارد.

کاغذ رنگی ها ، توپهای پلاستیکی، شمع های رنگی  وپولکهادرکنار درخت پلاستیکی به همراه کوله بار مرد پلاستیکی باریش پنبه ای درانتظار بازار نشسته است ، تنها یک ( اینترلود) نوشیدن یک آب خنک وسپس ادامه جنگها

ثریا/ چهارشنبه

شعر " از معینی کرمانشاهی !

هیچ نظری موجود نیست: