پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

یک نگاه

هر لحظه بگویم کریمانه / ای دوست مارا چه میفریبی تو ؟

عمری تو و عمر را وفا نبود/ مارا به وفا چه میفریبی تو؟

از خصوصیات خوب ما ایرانیها ، نکته ها ی  بسیاری است  که درهیچ قالب ونوشته وشعری نمیگنجد ، شاید بتوان آنهارا بعنوان یک نمایش طنز تلخ به روی صحنه آورد ومدتی دیگرانرا به خنده وا داشت .

مثلا اگر یک پاانداز خارجی به ایران سفر کرد باید حتما با شیوه فرنگی از او پذیرایی نمود ولو اینکه برای چاپیدن آخرین تکه دارایی ما آمده باشد.

در تمام عمرکه زنده بود خیرش به هیچکس نمیرسید غیراز شر، به هنگام نزدیک شدن اجل به درخانه اش فریاد حلالم کن خلام کن و به د ندانم بکش ، بگوش میرسد.

در گذشته که تازه تالار رودکی شکل گرفته بود ودرنظرمن یک جایگاه والا ویک تالار بزرگ جلوه میکرد گاهی برای دیدن وشنیدن موسیقی که همه لذتهای زندگی مرا تحت الشعاع قرار داده بود به آنجا میرفتم ، گاهی اشخاصی را میدیدم با پایپونهایی باندازه یک ملافه به گردن وشکم های برآمده وشال کمر با فراک وشلوار راه راه باد کرده مانند یک باد کنک قل میخورد وصندلیهای جلو ویا لژ های اول را به اشغال خود   درمیاورد وهمسر نازنیش با کلی جواهر وپوست وابریشم وموهای رنگ شده ، درکنارش می نشست وباد میفروخت هنوز آریا شروع نشده خرو پف آقا بلند میشد وخانم نیز درکنارش بخواب ناز فرو میرفت ویا خودش را به کافه تریا میرساند تا پیکی ویسکی بالا بیاندازد ، هرماه برای خرید بلیط سر ودست میشکستند وبهترین جاهارا میخواستند آنها لازم میدیدند که خودرا درجاهایی نشان بدهند ، آنها به ماساژ شخصیت خود احتیاج داشتند .

ترا به میهمانی میخواندند با زورو قربان صدقه رفتن ، هنگامیکه وارد میشدی ترا از سرتا پا برانداز میکردند وکفش وکیف ولباس ترا قیمت گذاری کرده آنگاه بتو شخصیت میدادند که درکجا باید بنشینی وناگهان همه به همراه خانم صاحبخانه به آشپزخانه هجوم میاوردند وتو تنها باید به تما شا ی  اشیاء ناجور وبی شکل وبی خاصیت دریک دکوراسیون تهوع آور در سکوت   بنشینی واز خود بپرسی ....پس چرا مرا دعوت کردند؟ با کی باید حرف بزنم ؟ وپس از  شام یا ناهار همه باهم اگر " برنامه قمار "  نبود از صاحبخانه خداحافظی کرده ومیرفتند.

ملاقات ونشست وبرخاست با یک نوه فلان شخصیت برایشان ارج وقرب داشت اگر چه آن آدم حتی بلد نبود نانرا بجود وآنرا دررده ارزشهای عاطفی قرار میدادند! وسپس برای دیگران داستان ملاقاتشانرا با آب وتاب تعریف کنند.

اشخاصی هم درمیان آنها پیدا میشد که به حد اعلا سواد ومعرفت وانسانیت داشتند ودراین زمینه ها سخت رنج می کشیدند .

قرن ما ، زمان ما ، زمان تغییر وتحولات شدید بود وکمتر کسی به اعاده حیثت وشخصیت ذاتی ومعلومات خود ودیگران میاندیشید ویا ارج میگذاشت همه دچار یک توهم شده بودند وهمه خودرا یک تافته جدا بافته میپینداشتند بی آنکه معنا ومفهوم گفتار ورفتار خودرا بدانند ، همیشه باید " کسی " میبودی"  ویا   چیزی " میداشتی ویا " نواده وزاییده وگاف " کس مهمی بوده باشی تا ترا ببازی بگیرند ودرمحافل خود راه بدهند ، محافلی که تشکیل میشد از قمارهای کلان ، تریاک ، کوکایین ساز وآواز وبزن وبکوب وبرقص وشعر خوانی ...!  وکارهای دیگر که بما مربوط نمیشد.

امروز در کنج این خراب آباد بازهم باید همین مردمان خود گنده بین وخود خواه وخود فروخته را تماشا کرد وسپس پرده هارا بست ودرتاریکی نشست.

ثریا. اسپانیا/  پنجشنبه

هیچ نظری موجود نیست: