سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۱

خط یک

امروز از آن روزهایی است که حوصله هیچ کاری را ندارم حتی حوصله خوردن ،

کتاب خاطرات مونس الدسلطنه ندیمه انیس الدوله  سوگلی ناصر الدین شاه را میخوانم ، وشکر میکنم که درآن زمان به دنیا نیامده ام وشکر میکنم دریک خانواده روشن فکر که قرنها از زمان خود جلو بودند پای به عرصه وجود گذاشتم .

متاسفانه زندگی مرا به میان همان خاله زنکها که به جادو جنبل وخرافات وروضه خوانی سفره انداختن زندگیشان را پر میکردند ، پرتا ب نمود  چگونه توانستم خودمرا از آن منجلاب نجات بدهم بیشتر به یک معجزه شباهت دارد متاسفانه  عده ای از زنهای ما دوباره میل حرمسرا را کر ده اند  ودوست دارند که به حرم بروند عده ای از زنهای بی دست وپای فرنگی هم پای به حرم سراها گذاشته تن پرورخوشحال با النگوهای طلایی ودست های حنا بسته درانتظار بستر شبانه نشسته اند.

از هزارن سال پیش ستارگان درمحور آسمان میچرخند وبا عشقی دردناک به یکدیگر مینگرند وبه زبانی زیبا با یکدیگر سخن میگویند اما تاکنون هیچوزبان شناسی قادر به درک این زبان نشده است . زبان ، زبان عشق است

تنها منم که این زبان زیبارا آموخته ام وتن به هیچ حقارتی ندادم ونخواهم داد سخن عشق برای من بجای همه صرف ونحو ها وقرائت ها حرف میزند

من روزی دردهای بزرگ خودم را باشعرهای کوچک وناچیز بیان میداشتم وهنوز هم دوست دارم اینکاررا بکنم اما زبان شعر ظریف است ودردها من کهنه وسنگین ، بجای زبان شعر مشتی مار وعقرب در مغز من لانه کرده است همان مار وعقرب هایی را که روزانه سر راه خود میبینم وبا یک پرش خودرا از نیش زهر آلود آنها نجات میدهم.

شب پیش درخواب میگریستم و با یک چادر نماز سپید گلدار درصف اتوبوس ایستاده بودم ، خط یک . همان خطی که همه عمر آنرا میشناختم" یک" نه بیشتر.

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه 27 نوامبر2012

 

هیچ نظری موجود نیست: