شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۱

جلاد

چشمانم که به جلاادان سیاه پوش وچهره پوشیده افتاد ، سراپا لرزیدم ، با چه شقاوت وقساوتی وبا چه لذتی طنابهای قرمز را بر سقف های ومیلهای آبی میاویختند .

آنها درانتظار لاشه ای بودند که در انفرادی قبلا خون اورا از بدنش کشیده دیگر رمقی نداشت تا به چهره جلاد خویش بنگرد. ، تنها ازتماشای آنها بجان لرزید .

امروز دیگر همه اول درقفس مانند حیوان جای گرفته یکی یکی به زیر زمینهای نامریی رفته خون خودرا دراه شهدای نامریی اهدا میکنند وسپس به دار آویخته میشوند.

امروز آنهاییکه بخت واقبال را درآغوض گرفته اند ومدهوش قدرت خویشند از فردای خود بیخبرند .

این تازه به دولت رسیده ها با نامهای عوضی بطور قطع ویقین از مردان برومند سر زمین من نیستند ، آنها غریبه هایی مزدور وجانیانی  ماهرند که بر بالای دار بستها طنابهارا برای قربانیان خویش آماده میسازند.

آخ که دردروان مغولان وعباسیان وزندیان وخواجه قاجار هم چنین قساوتی نبوده که امروز هست .( شاید هم بوده ما نمیدانیم ) ؟!

امروز کجا نشسته اید ؟ ای شاعران وترانه سرایان متعهد؟! تا نتیجه کار زیبای خودرا ببیند؟ لابد درپستو ها با حشیش و تریاک ودکای روسی درحال مبارزه هستید؟؟  یا درحال جدال با عزراییل ؟!.

بگذر از من تو ای کهن دوران

واگذارم بحال زار خویشتن

دیده از روی من بپوش وبرو

جامه پاک غفلتم را بسوز وبرو

من رفتم که دوری از ریا جویم

بی ریا وبی نیاز راه خدا پویم

شنبه 27/اکتبر

هیچ نظری موجود نیست: