خاررا چو جان بکاهد ، گل عذر آن بخواهد
سهلست تلخی می درجنب ذوق مستی » حافظ شیرازی«
کودکان موجودات یک پارچه ای هستند که هنوز هیچ یک از تضادهارا نمی شناسند وهنگامیکه به سن بالا ورشد عقلی رسیدند اگر خوب تربیت نشده باشند مانند تریاق وسم بر جامعه مینشینند.
در تمام کتب از آغاز آفرینیش سخن رفته وهمه جا میخوانیم که هوا باعث گناه شد وسیب یا گندم را خورد وآدم را نیز باین گناه آلوده ساخت .
آنچه مسلم است آنها تنها دانه معرفت ر ا خوردند ، نه سیب کرم خورده را ، اما گویا آن دانه در ذهن وپیکر آنها جای نگرفت وهمان کرم سیب به جانشان افتاد.
اینجا من به حکم سرنوشت با غربت خویش خو گرفته ام ودر باغ بهشت شعر شعرا وآثار نویسندگان وزندگی بزرگان راه میروم وسفر میکنم بی آنکه به هیچ موجودی احتیاج داشته ویا وابسته باشم خیلی زود یاد گرفتم که چگونه میتوان پشه وزنبورهای گزنده را ازخود دور کرد.
بلی ، غربت جایی است که اگر در بزرگترین وپر رفت وآمد ترین خیابانها خانه داشته باشی وهمه پنجره های آنرا به روی چهار جهت اصلی باز کنی هیچ یک از آوازاها وگفته ها بگوش تو آشنا نیست اما اگر دریک پس کوچه تاریک وتنک در سر زمین اجدادیت اطاقی داشت باشی همه آوازها بگوشت دلنشین وآشناست .
امروز اکثر مردم از سر زمین های خود کوچ کرده اند وبه سوی کشورهای اروپایی وامریکایی ولاتین هجوم برده اند ، اما هنوز کسی نتوانسته است جای خودرا پیدا کند ره گم کردگانی میباشند که نه میتوانند آن کبک آرام ومتین وزیبا باشند ونه آن کلاغ سیاه دزد!
نالم ز دل چو نای ، من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
امروز این مسافر خسته مینالد از هر چه اشناست نه از بیگانه !
هرگز من آن نیستم که تو میبینی / تصویر من نشانه تقدیریک انسان بیگناه است .
اگر دوباره به دنیا آمدم وپروردگار مرا آفرید بطور قطع ویقین داخل انسانها نخواهم شد بلکه بصورت درختی خواهم بود دردامن کوهستانها.
ثریا / اسپانیا/جمعه 25 می 2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر