سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

در بند کوسه ها

امروز زمین ، آسمان وهوای لطیف وباد مهربانی

محبت خودرا از ما و نسل دیروز گرفته است

زمانی فرار رسیذ که باید حصاررا تنگ تر میکردیم

امروز مانند یک دیوار بلند بر پای ایستاده ام

وهنوز بهترین ترانه های پاکی را درقالب مهربانی میخوانم

این لحظه ها ملال آور درکنار بردگان چراگاهها

فرا میخواند مرا ، به جاده یک بیداری

این کهنسال رنج کشیده سالها » من»

آیا کسی به نام میخواند مرا ویا به بیداری ؟

یا فرمان ویرانی من است

دیوار مهربانیهارا موریانه جوید

ودیوار اعتماد من ویران شده

حال به که گویم ، برخیز همسفر تا راهی شویم

ای دوست ، اگر صدای مرا میشنوی

در دشت خاطره های خوب ، اسب هارا رها کن

تا با یکدیگر بسوی دنیای مهربانی بشتابیم

جانم از هجوم دردها وسکوت ، فرسود

در انتظار نوازش تو نشسته ام ، ای یادگار هستی دیروز من

پیوند های این روزها نا پاکند و گرد پلیدی روی آنها نشسته

آیا تو برخواهی گشت ، تا دوباره آب تازه را

از نهر عریان بنوشیم وعلف های هرزه را به کناری بزنیم

ودرمیان دشت سر سبز وبوته های لاله عباسی

به رقص برخیزیم؟

آیا تو باز خواهی گشت ، مهربان من

خسته ام ، خسته ام ، خسته ،

از هجوم کوسه های خوش خوراک

                                          ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه 22

 

هیچ نظری موجود نیست: