جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

هرچه هست و آنچه نیست

با سد ی از سکوت . رساترین صدارا ، بنیاد میکنم

با این سکوت سخت ، بی هیچ هراسی  ، بیداد میکنم

دیوار سینه ام اگنون ، دربرابر دیوانگان

سد شد

مانند یک چکاوک خسته روی دیواری شکسته ،

نشسته ومیخوانم

وبر این باورم که هنوز درخانه ام

آفتاب صبح دمیده است

خانه ؟ کدام خانه؟ مستاجر آواره دشت بیکسی

دراین لحظه های ملال آور

زیباترین آواز را سر خواهم دارد

در ترجیح بند یک نفس بی اضطراب

افسانه ها دارم وقصه های بی پایان

ومیپرسم !

ای تشنه کامان ، با این  سرعت درتلاش

فتح کدام قله هستید؟

ومن ،

این سوی سینه ام اما ، سیلی سهمناک

جاری است ،  بی هیچ خشمی

--------------       ثریا / اسپانیا/ جمعه

 

هیچ نظری موجود نیست: