سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

سرودی دیگر

دلم گرفته ، خیلی هم گرفته ، باید دست هایم را پنهان کنم وپاهایم را

به زیر بالم بکشم .

آنها روزنامه دارند ، آنها چاپ خانه دارند ، حقوق همه خوب است

واربابانشان قوی هستند

آنها تانک دارند ، توپ دارند ، بمب دارند مسلسل ونارنجک دارند

نوکرانشان دور دنیا برایشان کار میکنند ، آنها خوشبختند

حکومت لاتها واوباشان با حقوق های کلان ونوکرانی که آماده اجرای اوامرند

آنها قوی هستند وهرچه را که میل داشته باشند واژگون میسازند ، حتی

روح انسانهارا وآروزهایشان را به نابودی میکشانند

سر انجام روزی فرا خواهد رسید که آنها نیز زبون وبیچاره دست

گدایی دراز میکنند

روزی آنها خواهند فهمید که همه این کارها بیهوده است درآن زمان

چاره ای ندارند وتنها میتوانندفریاد  بکشند

من خاموشم ، خاموش وساکت ودرانتظار انهدام آن افکار پلید ، انهدام

آن آدمهای روان پریش که خودرا گم کرده اند

کسانی که از حقیقت واهمه دارند  ، بهتراست از اقدامات وحشتناک

آنها ، سخن نگویم ،

آنها بیمارانی هستند که درحال مرگند  وبه یاری انسانهای واقعی نیازمند

تردیدی ندارم که روزی همه آنها واژگون خواهند شد

اینک من در خانه تنهاییم با شاخه های پربارم با طلوع صبح

نفس میکشم بی آنکه بگذارم مرا بشکنند.

آنها خودرا شکسته اند ، چرا که خود و اندیشه هایشان را به باد سپرده

ودرانتظار وزش باد نشسته اند.

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه / پانزدهم اپریل.

هیچ نظری موجود نیست: