بوی خوش وطعم شکلاتهای فرنگی تمام شد واز آن روز در بهشت هم به روی من بسته شد ، درعوض هندی ها از راه زاهدان همه گونه لوازمی را قاچاقی به شهر ما میاوردند ، از پارچه های فاستونی انگلیسی ، تا دستمالهای تور دوزی شده که درگوشه آن یک گل سرخ با نخ ابریشم دوخته شده بود وروسری های ابریشمی نازک ، مادر که علاقه زیادی به پارچه های نبریده داشت مرتب آنهارا میخرید ودرون ( مجری ) یا صندوق آهنی خود میچید همه چیز درآن صندوق پیدا میشد ، از زیر پیراهنی ابریشمی مردانه وزنانه تا لیره عثمانی !
یک روز دیدم که مادرجانم کنار صندوق به حال غش افتاده ومشتی کاغذ سبز هم درمیان دستهایش مچاله شده ، فریادی کشیدم وهمه اهل خانه را را خبر کردم ، آمدند ، سرکه وقند وگلاب را آوردند واورا بهوش آورده روی تشک نشاندند ، چه خبر شده ؟ چی شده ؟ هیچ ، مادر بخیال خودش میخواسته کمی تجارت کند نیمی از پولهای خودرا به یکی از همین هندیهای عمامه بسر داده واو هم برایش لیره عثمانی آورده که دیگر به درد سوختن زیر دیگ میخورد
حجاب زنها کم کم جای خودرا به کت ودامن وروسری داده بود آنهاییکه مومن تر بودند از خانه کمتر بیرون میامدند ویا با چادر درون درشکه های بسته اینسو وآن سو میرفتند بعضی ها یک کلاه به اندازه یک لگن بزرگ روی روسری خود میگذاشتند تا مثلا صورتشان پیدا نشود با مانتوی بلند وگفش های پوتین مانند بندی گاهی هم پاسبانهای گشت اگر زن چادر به سری را درخیابان میدیدند چادر اورا ازسرش برداشته وپاره میکردند که این اتفاق برای مادر خودم هم افتاداورا از درشکه بیرون کشیدند وچادر اورا ازهم دریدند بیچاره دست گذاشته بود روی موهایش وفورا کف درشکه خوابید.
روزی پدرم آمد وگفت : بی بی ، میدونی چیه ، من فکر کردم که یک دکان کلاه فروشی باز کنیم ، الان دیگه حجاب از میون رفته من چند مجله فرنگی پیدا کرده ام ومیتونم از روی آنها طرح کلاههارا بریزم مردان هم دیگر کمتر کلاه پهلوی سرشان میگذارند اکثرا یا کلاه بزرگ لگنی دارند یا سر برهنه میباشند. دنباله دارد
ثریا . از خاطره های پراکنده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر