جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۱

سبزینه

سر زمین شبیخون زده ما در ذهن متروک قبیله های چادر نشین دوباره

یاد مصیبت های خودرا دردل زنده میکنند.

در زیر دیرک خیمه صد ها نفر با تشویش درانتظار تند بادند وبوی

لاشه هابوی خاک خشک بی آب دربینی همه پیچیده است.

من دیگر درانتظار هیچ سواری نیستم که بر بال مرکب خود خروشان

پای بر زمین بگذارد وپرده های سیاه را پاره کرده وآسمان روشن -

وآبی را بما نشان بدهد.

روز وروزگاری مردی از تبار دیردین آزداه وسر سبز درگمانش این

آسمان را پنهان داشت اما امروز خارهای غریب که از دودمان خویش

کنده شده اند مشفول کند گودالها هستند وگاهی نبض علیل خودرا

آزمایش میکنند.

من ریشه ام را دریک بشقاب سبزی پنهان کرده ام ومیدانم دیگر

هیچ معجزه ی بوقوع نخواهد پیوست .

امید رجعتی نیست درمیان خیل این نامردان هنوز میترسم نام خودرا

روی دیوار بنویسم  ومیدانم حتی نسیم از تاختن ایستاده ودیگر

نمیتوان آوازی خواند وگفت

این شهسوار با جرئت ما ، از کدام سو خواهد آمد ؟.....

همه راههارا بسته اند وخانه ما ؟ مانند دانه های تسبیح دردست

نانجیبان میچرخد

ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه

هیچ نظری موجود نیست: