پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۱

زیر سایه یک گیاه

رنگ عشق ، رنگ خشم ، رنگ بی رنگی و......رنگ فراموشی..

----------------------

باید موهایم را بلند کنم ودرکنار ساقه های خشکیده درخت

که دیگر تفاوتی ندارد بنشینم

نگاه میکنم باو ، به اولین مرد که زیر فانوس اکسیژن

جدال دارد با هستی و...نیستی

او که هیچگاه زاد روز مرا فراموش نکرد

او دریک غربت ، غریب خواهد مرد ، خاموش وساکت

او که میخواست یک نخل برومند آفتاب را تا بوستان پرگل

ودر دشت شکوفه ها تا شکفتن ها بر دوش بکشد

او که میخواست ریشه هایش را در بیشه زار ابدی بکارد

اینک درخاک دیگری ، خاکستر میشود

سیه چهرگان وسیه پوشان ، آن زمان به چه میاندیشند؟

چون ستونهای گچی با دلهای بی درد وخونی دورنگ

که از چهره آنها بیرون میزند

فرزندان دورگه به صف می ایستند

در نگاه هریک نقابی از سکوت وبی حسی وبی احساسی

لانه کرده است

و...من دراین سوی شهر از خو میپرسم:

وای اگر این یکی هم برود آنگاه من

در زیر فواره ادرار بیگانگان

و حیوانات نوین باید غسل کنم

آه...او که گفت : باید حقیقت را پذیرفت

آن غرش غول آسا دارد خاموش میشود

اینک آن لحظه ای است که باید بنویسم:

: دیرگاهی است که عریانی مرا ندیده ای «

برای علی . شین وآرزوی سلامتی  او

ثریا / اسپانیا / 22 مارس 2012

هیچ نظری موجود نیست: