دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

برای خنده !

ممد اصلیتش از جنوبی ترین نقطه تهران بود او دچار یک بیماری مرموز ووحشتناک سکسی شده وهیچ دوا ودرمانی هم برایش پیدا نمیشد ، تنها یا باید به خود ارضایی خود مشغول باشد ویا دختر وزنی را گوشه ای گیر بیاورد با او بقول ادبا دربیامیزد همه فکر وذکر همین دنده ای بود که در وسط پایش قرار داشت .

مادرش میگفت اورا به هردکتری که بوده نشان دادیم حتی به خارج هم بردیم  اما افقه نکرد از بچگی کارش همین بوده اورا دراطاق حبس میکردیم دستو پاهایش را میبستیم موقع غذا خوردن باز میدیدیم رنگش به رنگ  زرد چوبه زرد ومعلوم نبود به چه طریق دوباره بع...له دخترا وزنان تا چشمشان به ممد میافتادگوشه پنهان میشدند ، همسایه ها وفامیل بمادر ش گفتند :

اور ا به یک کار هنری بگذارد ! مثلا آهنگری ، نجاری ، ویا برود دنبال کار ساز وضرب واین حرفها شاید این بیماری از سرش افتاد ،

مادرش سخت مومن ونماز خوان وبا دسته هنر وهنر مندان چندان میانه نداشت ....اما خوب  رفت برای او یک فلوت خرید او هر وقت میخواست در فلوت بدمد ، فلوت دراو میدمید ،! از دیدن دسته سازها سخت تحریک میشد هیچ دکتری تا آنروز نتوانسته بود اورا درمان کند.

سر انجام دکتر عباسقلی خان تویسر کانی که تصادفا زنش هم ماما بود به مادر ممد گفتند باید اورا عمل کرد ،  نه آنکه اورا خدای ناکرده از مردی ساقط کنیم ، نه، بلکه در  زیر گلوی او وزیر غده هیپرو تیرویید او !! یک غده ای هست که همه این بلا ها زیر سرهمان غده بی پدر  ومادر میباشد.

آقای دکتر تویسرکانی که برای دیدن یک دوره تخصصی ازکشور باینجا آمده بودند؟! اورا در  یک بیمارستان دولتی خواباندند تا عمل مهم را انجام دهند ، گلویش را بریدند وآن غده بی پدر مادرو باعث فسادرا بیرون کشیدند ، خیال همه راحت شد ومادر دست دکتر را بوسید واز آن روز شد خدمتگذار خانواده دکتر وخانمش .

گردنش جوش خورد اما بچه ها هرگاه اورا میدیند میگفتند >:

ممد مواظب باش سرت نیفته ، او دستی بسرکچلش میکشید ومیگفت نه سرم سرجایش هست اما ....انگار چیزی را گم کردم وپیدا نمیکنم میخواهم با یک دختر خوب عروسی کنم اما خوب........

آقای دکتر تویسرکانی که برای دیدن تخصص خود یعنی شناسایسی آدمهای فراری باخرج دولت وپاسپورت مخصوص سیاسی تشریف آورده بودند گویا همه چیز ممد بیچاره را با تیغ بی دریغ بریده بودندو

بیچاره ممد ، از خانواده خوبی بود ، همه فامیل او به ( آل  ها ) میرسید اما خوب دیگر دیر شده بود.

از : دفتر یادداشتهای دیروز ، ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه

هیچ نظری موجود نیست: