دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

وامانده تویی، نالنده منم

در این دنیا عده ای زندگی میکنند ،  به هرکجا که میروند،

مردگانشان  را به دوش میکشند

وکسانی هم هستند که دربارشان را باخود میبرند !

آه از این هیکل های باد کرده که میخواهند همه جا یک خانه بزرگ -

ویلایی ( قسطی) بگیرند وسپس آنرا تزیین کنند وخانواده شان را و

خودشان را بطور کامل درلجن اجتماع فرو کنند وسپس باد کرده

   روی سطح آب بالا بیایند.

---------

ندانستم که دانستن ساده است ، مانند خیال

ندانستم که خاک زیر پای ره گذری بی ریشه ام

جنون آزاد بودن ، از خیزش طوفان

مرا بسوی این جهان کشاند،

و هنوز جنون شگفتن درمن بود

در ذرات هوا به دنبال ذره ای رفتم

که نامش زندگی بود

ندانستم که جهان پیر میشود و....من هنوز جوان میمانم

ندانستم باید جوان بمانم تا امواج پیری را از سر بگذرانم

دراوج این همهمه ها درگودال زیبایی روزی دفن میشوم

شاید فریا بردارم که....فواره بلند سرنگون میشود

یک شاعر چینی میسراید:

این جهان زیباست چون باغ بهشت

حیف باشد کان شود ویران وزشت

گرتو مییجویی ره صلح وصفارا

( پنتاگون ) را منهم کن با سنگ خارا !

ثریا/ دوشنبه /اگوست 11 / لندن /یاداشتهای  روزانه

هیچ نظری موجود نیست: