گفتی ، بمان ، گفتی ، بخوان ، وهمین تویی که میمانی ، خود
توخواهی بود ، ماندم ؛ خواندم وگفتم برای ذات بودن ووارستن
وبیرون شدن ازخود ورشد کردن وبالا رفتن ورسیدن به......
هیچ ! ایکاش میماندم ، میماندم روی خاک گسترده ، زیر آسمان
آبی ونمیرفتم فرا تروترا رها نیمکردم .
» لطیفه ای است نهانی « فهمیدن وبیرون شدن و...بکجا رسیدن؟!
بود من ، نبود من ، نیست من ، یا هست من ، یاگوهر پاک وجود من
نه درگذشته است ، نه درحال ونه درآینده .
اینک آن لحظه ی است که باید گفت وخواند آواز های گذشته را ،
میل ندارم با کلمات خودرا عریان کنم ، دیرگاهی است که از سردی
عر یان بودن میترسم .
همه چیز درگنجینه خیالم انباشته شده ومن به تماشای جنگ اضدادم ،
اگر مرا نیک میپندارند ، پندارشان نیک باد گاهی نیک هم دردآور
است وگاهی ممکن است به ویرانی برسم .زمانی آن ناپیدای پیدا ،
میان جنگ بزرگ اضداد آمیزش آب با باد وخاک با آتش مرا درخود میپیچد ،
من آتشم وباید خاموشم شوم،
اینک میدانم دروجودم هنوز ذراتی موج میزند و آن ذره ناشناخته
در میان آن است .
ثریا/ مالگا / اسپانیا/ شنبه / 7/1/2012
تو ، به تقصر خود افتادی از این در محروم / ازکه مینالی وفریاد چرا میداری؟ .حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر