سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

فرار هزاران از باغ

از آتش گذشتند با جان پاک

که پاکان از آتش ندارند باک

بیا ساقی آن می که چون بنگیریم

زخون سیاووش یاد آوریم

به من ده که داغ دلم تازه شد

سر دردمندم پر آوازاه شد

شعر : از هوشنگ ابتهاج » سایه «

شب گذشته اورا درخواب دیدم : گفت باید بروم ،

وامروز فهمیدم که بلبل باغ مارا نیر فراری دادند ، او احتمالا هیچگاه آنچه را که درباره اش مینویسند نمیخواند من اورا بسیار دوست دارم  باو ارج میگذارم وستایشش میکنم هم چون خدا .

خود آگاهی او از حقیقت ودانش او درموسیقی ما بی نظیر است .

امروز تاریکی همه آسمان ایران را پوشانده  آبهای باریک نیز کم کم خشک میشوند وستارهای دریایی وحبابهای کف آلود که فرزندان مادران غیر طبیعی میباشند روی عرضه موسقی ما ناتوانی خودرا نشان میدهند.

او هرجا باشد صدایش را از دور دستها بگوش دلدادگانش میرساند او مفهموم انسان وانسان بودن را بخوبی میداند او دراجتماع ما زندگی کرد وآنرا شناخت اما شخصیت خودرا حفظ کرد .

اورنجیده است واز اجتماع به دور با وجود آنکه حقیقتا میتوانست در

عالیترین اجتماعات خودرا بنمایاندویا درخیمه ها فریاد بکشد ،

-----------

تنها این قلب کوچک که هنوز عشق درآن پا برجا است

در پرتو صدای تو میطپد از زیر برف ومه وآتشفشانها

فوران میکند چون سحر گاه

و تو رنگ شرم را چهره دیوان قلعه خواهی دید

به کجا میروی؟

ثریا/ اسپانیا/ تقدیم با مایستروی آواز ایران  محمد رضا شجریان

 

هیچ نظری موجود نیست: