هواپیمای غول پیکر امریکن ایرلاین در فرودگاه نیویورک نشست ،
میبایست از آنجا به قسمت پروازهای داخلی میرفتم وهواپیمای دیگری
را میگرفتم تا خودم را به مقصد ( رودایلند ) برسانم ، درراهروی
طولانی وبی انتها وپیچ درپیچ درمیان مردمی که بی اعتنا ازکنارم
میگذشتند خودمرا به گیشه مخصوص رساندم تا مهر ورود را بگیرم
همان سدوالها وهمان جوابهای قبلی ، بلی ، خیر ، بلی؛ نو ، یس ،
چند کاغذ پرکردم ویک مهر درون پاسپورتم خورده شد حال میبایست
به دفتر دیگری مراجعه میکردم تا تائید بگیرم دریک صف طولانی
ایستادم تا رسیدم به میزی که یک بانوی مسن ومهربان آنجا بود ،
نگاهی به مهر کرد وچند سدوال دیگر بلیطم را که دوسره بود دید
ویک مهر اقامت همیشگی بمن نشان داد ، آه تا ابد میتوانستم دراین
کشور ودرسرزمین خدای قدرت بمانم ، اما این یک حقه بودمیدانستم
سر سه ماه باید آنجارا ترک کنم ، این ویزای طولانی مدت هیچگاه
به دردمن نخواهد خورد ؛ به درون یک سالن مبله بزرگ رفتم
وروی یک صندلی راحت نشستم ، یک زن ومرد آسیایی نگاهی بمن
انداختند وپرسیدند ؛ از کجا میایی ؟ جواب رابا سئوال دارم :
برای چی میپرسید؟ گفتند : ساعت تو یک روز عقب است !!!
گفتم خوام هم یکر وز دیر به دنیا آمدم !
ناگهان آن سالن با دیوارهای زرد وصندلیهای آبی به حرکت درآمد
بلند شدم که بپرسم ، من باید هواپیمای دیگری را بگیرم اما چشمم
به مردی اونیفورم پوشیده درون یک اطاقک کوچک افتاد که داشت
این سالن بزرگ را که از اطاق من بزرگتر بود باخود میبرد .
در هواپیمای دوم روی یک صندلی بزرگ وراحت نشستم تلفن روی
صندلی جلو وروبروی من نصب یود میتوانستم با آن به تمام شهرتلفن
بزنم ! با هر نقطه آمریکا که میل داشتم ، تنها کافی بود شماره کارت
اعتباریم را میدادم!؟آفتاب دلپذیری از پنجره به درون میتابید ومن
بازهم میتوانستم از بالا به پایین نگاه کنم ، پلهای بزرگ ، دریاچه ها
وبانوی صلح وازادی با مشعل نیمه خاموش ! ساختمانهای بلند که
مرا بیاد غولهای قصه ها میانداخت ، به سوی قاره بزرگ راه یافتم
ساعتی بعد پای بر سر زمین رویاها وامکانات ، سر زمین آزادی !!
سر زمین عشق ، وسر زمین ذرت وارباب دنیا میگذاشتم .
آه ... چقدر مهربان بودند ، بی آنکه چمدانهایم را بهم بریزند( قبلا
این کاررا کرده بودند) گذاشتنداز آن دیوار سیمانی خاکستری بگذرم
---ادامه دارد
ثریا/ اسپانیا / از : یادداتشهای روزانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر