دوش غم تو بود ومن و پیکر بی امید
من بودم و سایه وصبحی که نمی دمید
جسمی که سر بسر همه غم بود ودردبود
چشمی گه بیک لحطه ویکدم نیارمید
زهر سو سموم بیکران و شبی تلخ
وزهیچ سو نسیم امیدی نمیوزید
شب داند این که چها بر سرم رفت
گوشم بجز سکوت صدایی نمی شنید
--------------
ثریا/اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر