بعد از او ، شاعری متعهد فریاد برداشت که :
ما بی چراغ به راه افتادیم !!!!!
--------------------------
ای روزهای گمشده ، ای روزهای بیقراری
بعد از او ، هرچه بود ، هرچه رفت
درجنون وجنایت رفت
بعداز او ، پنجره های صبح
رو به گورستانها باز شد
رابطه ها میان ما وباغ بزرگ
کشته شد
میان ما ، وبلبلان باغچه
فاصله افتاد
بعد از او تنها صدا ماند
صدای زنجره ها
وما.. به صدای ناقوسها دلبستیم
بعد ازا و
همه درپشت درختان بزرگ ، پنهان شدیم
همه دشمن یکدیگر شدیم
بعد ازا و
قاضی عشق شدیم وبه و دور عشق
دیواری کشیدیم ، تا آسمان
همه قلبها سکه شدند
ودرجیبها گم گشتند
همه برای سیاحت به گورستانها میروند
بعد از او
مرگ درچهار گوشه شهر نفس میکشد
و...مادرم به درخت انجیر دخیل بست
تا ...مردگان آسوده بخوابند
------------------------- ثریا/ اسپانیا/
از: دفتر یادداشتهای روزانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر