در یک چهار چوب پنجره آهنی ، به آسمان ابرآلود ، مینگرم
قاب باسمه ای روی دیورا ایستاده
به انتظار تصویری دیگر
چندی دیگر این دفتر خالی من ورق خواهد خورد
تا نامه هاتی سپید ذهنم را
بر پیشانی خود بنشانم
وجاودانگی رازی را که
در من هنوز زنده است
-------------------- ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر