من یک انسانم نه بیشتر نه خودرا شاعر میپندارم ونه نویسنده بیماری
نوشتن دارم وخواندن همه جا یک قلم وچند دفترچه یادداشت ریخته
ویک لغت نامه که باید مفعول را از فاعل جدا کنم اما من چندان قادر
نیستم که تا ابد مشغول پاک کردن آلودیگی ها باشم آنهم آلودیگی های
قدیمی ، ریختن آشغالهای کسانی که روزی میل داشتند دنیارا ویران
سازند
گاهی احساس خفقان میکنم وپرده ای را بالا میبرم سپس ازخود-
میپرسم چه زمانی زندگیم شکوه پیدا میکند؟ ودر سایه این شکوه بکجا
میرسم وبه کجا خواهم رفت ؟ تنها اعتیاد من به نوشتن مرا ودارمیکند
که بنویسم ، به دنبال انحنای هر جمله هستم آنرا میگرم وهرجا لازم
شد آنرا میشکنم
امروز عصبی هستم ، زودتراز معمول از خواب برخاستم ودر اطاق
بالا وپایین میروم بیاد کسانی هستم که در زندگی من نقش بازی کردند
امروز باید این نقش هارا پاک کنم از ریاکاریهایشان بیزارم
درست باین میاند که یک دستمال چرب وآغشته به
روغن وعرق را مرتب زیر بینی ام بگیرم ، آوخ ، حال تهوع پیدا
میکنم از اداها وعشوه ها متنفرم از اینکه آدمها خودشان را زیر یک
پوشش سخت لاک پشتی پنهان میکنند ، رنج میبرم.
خودم نمیدانم شاید باعث آشفتگی ورنج روحی کسانی باشم که آنهارا
دوست میدارم همین نام وهمین خصلت وهمین آ دمی که درونم هست
دوست میدارم وبرای نگاهداریش رنجها برده ام ومیبرم
نه نه میل ندارم مشهور شوم
میخواهم همانطور که هستم مرا دوست بدارند تمایلی ندارم که یک خانه روی ماسه های ساحلی بسازم.
شگفت آوراست که انسان باکسانیکه دوست دارد یکی شود، احساس
خوبی است احساس آنکه آن نخ را که باهم تابیده ایم سر آنرا بگیریم
وآن نخ لطیف را در فراسوی فضای آلوده جهان دراز کنیم ؛ امروز
رشته های بافته شده میان من وکسانیکه دوستشان میداشتم نازکترشده
زمانی به هراس میافتم که شاید به زودی پاره شود ، احساس بیگانگی
دورشدن از آن منظره زیبا ودوست داشتنی ، تیره وتارشدن حضور
کسانیکه دیگر تحمل شان برایم دشوار بود.
گاهی احساس میکنم کسانیکه به آنها دلبستگی داشتم از زاویه های
تاریکی می آمدند وچه آسان رشته ها پاره شد
ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر