شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۰

زبان خدا

سلام ، ای شب تاریک  ، ای شبی که چشمان مسلح ! بیدار است

امروز درحفره های آهنی ایمان واعتقاد گم شدم

در کنار جویبار خونی که از سینه مردان روان است

ودرکنار ارواح ( مهربان) که طناب داررا میبوسند

وبوی باروت را به حلق فرومیبرند

من از دنیای اسرار  ونجواهای بی خاصیت سخن میگویم

واین دنیای ما ( لانه جانوران است)

لبریز از صدای ریختن گلها بخاک که همیشه در ذهن

خود ، گره های طناب داررا شماره میکنند

میگویند ، خدا یک وجود واجب است !

درتمامی اشیاء موجود است

زبان خدا چیست؟

زبان این وجود بی واجب را چه کسی میداند؟

میگویند : او با عشق به جهان نظم داد

میگویند : او خورشید وستارگان را به جنبش وا داشت

او کیست ؟ کجاست ؟ وچه کسی زبان اورا میداند؟

از آنسوی ( پرچین ) بمن گفت ! حق با کیست ؟

حق با کیست ؟ آن حس گمشده من ، چون بادبادکی

بر روی بام مه آلود این جهان سرگشته بود

امروز  از ورای روشنایی خورشید تاریکیها را میبینم

ونمیدانم حق کجاست وزبانش چیست ؟!

----------------------------------------

ثریا/ شنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: