جمعه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۰

نقش دیگری

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم

به پای سرو آزادی سر ودستی بر افشانیم

شرار ارغوان ، واخیز خون نازنیناان است

سمندر وار جانها بر سر این شعله بنشانیم

الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب

که ما کشتی دراین طوفان بسودای تو میرانیم--------آینه درآیینه

---------------

این بهار هیچ شباهتی به بهاران گذشته نداشت ، نه عطر آنروزها

به مشام جان رسید ونه بلبلی آ واز سر داد ونه پرندگان آوازشان -

دلنشین بود ، کلاغی از دوردستها قاری زد ورفت برای یک قالب

صابون .

دیگر گل زنبق آبی درهیچ باغچه ای نرویید ودیگر عشق افسانه ی

نخواند تا با نفسهایش سرمای درون را گرم نماید .

توت فرنگیهای رنگ شده رویهم انباشته درمیدان بازار سر گذربچشم

میخوزرد همه بد منظره وزشت ، پروانه هابا سکوت روی شاخه

گل سرخ مینشینند هیچ چیز مانند گذشته نیست .

بیاد ایام کودکی بودم که تابستان وپاییز آرام میامد وآرام میرفت بارها

گل حسرت درسینه ام شکفت ، وبوی گل بنفشه یاس وگل شب بوبا

شکوه همیشگی میشکفتند وامروز همه پژمرده اند .

چه سالهای با آنها زندگی کردم درختان سرو وصنوبر بمن گوش

میسپردند وچشمه ظغیان کرده آبشاری از بالای کوههای سرازیر

بود وبا شیوه خاص خود آواز میخواندو بستر گلها را احاطه میکرد

امروز دیگر صدای ویلن ونوای نی از دور دستها بگوش نمیرسد

آواز کوچه باغی مردان شب خاموش شده وبازار سیاست سکس

جای همه آنهارا گرفته است .

به هرکجا روی میکنی سیاست مدارن خردو بزرگ مشغول بافتن

گلیمی هستند که بی سروته همه پنه لوپه های زمانه اند که میبافند

ومی شکافند دیگر حتی آرزویی هم دردل نیست که بتوان با آن

خودرا فریب داد تنها اندوه وغصه ها برای آنچه که دیروز بود

وامروز دیگر نیست وآنها که زنده بودند وامروز درخاک پوسیدند

ثریا/ اسپانیا/ جمعه.

هیچ نظری موجود نیست: