پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۹

دو قطعه !

آهای ، ای دلقک دیوانه

بگذار که از میان دروازه بگذرم

آی دلقک بیگانه

بگذار آوای بلبلان را بشنوم

من کوچکترین صدای نفسهارا میشناسم

از وحشت چشمان باز

دهان های بسته ، بیخبر نیستم

من خواستار دنیای تو نیستم

از دیوار بلند تو نمیترسم

پیامبران بی سلاح

همه گم شدند ، نابود شدند

من به دنبال آزادی انسان

من خواستار عشق انسانیم

دراین ژرفای تنگ وتاریک

جایی که نسیم می ایستد

» من انسانم ، شاعر نیم ، برگ درخت نیم «

» من نبض زخم آلود زمانه ام «

زخمهارا خوب میشناسم

به هنگام طلوع ماه ، در مسیر دیوار باغ

بلبلان آوازشان را به سکوت میکشانند

آه ... ای دلقک بیمار

گلها خوشحالند ، شاخه ها بیدار

اندیشه باران همیشه در سرشان هست

( بهاررا باورکن )

در بهار بانتظار نشسته اند

-----------------------------

قطعه دوم !

به امید راه امدادی

درد دل بردم به نزد استادی

من عاشق بینوای یاس آهنگ

ناله سر دادم که ( ای فرهنگ)

چه فسون دربغل داری ؟

که ز بوزینه ها خبر داری

گر نمیزدی این ساز فسون

شکل بوزینه ات درمیان نبود

این زمانه هرچه آیدم بخیال

نقش بوزینه دارد این جمال

-------------------------

ثریا

 

هیچ نظری موجود نیست: