چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۰

آن گل سرخی که دادی......

شرمسار نباید بود، از آنچه رفته واز او که میاید

برای او که رفت ، برای کسی که میاید

دیگر کلامی نیست ، واژه ای نیست

تا که خودرا در قاب آیینه بیند

در قاب ( طلایی ) دیگر شرمسار نباید بود

از فرو رفتن ، که هر رفتنی معنایی دارد

فرصتی باید داشت  تاکه (شیر ) در سینه بجوشد

برای رستن وبالیدن ،

خانه بزرگ است  وهزار در دارد

می آیند ومیروند اما نمی مانند

چرا که فردایی هم هست

و....فردا همیشه از دیروز بهتر است

------

ایمان به آب ، ایمان به خاک ، ایمان به تاریخ

که دررگهایمان مانند خون میلغزد

ایمان به بودن ، ایستادن چون صنوبر

در برابر دژخیمان مرگ

در یک طلوع کم سو

دربرابر کینه ها باید صبور بود

در برابر عفونت شهر ها

ترکیدن آدمها در حباب نا مریی خود

صبورانه مینشینم

بر یک ساحل دروغین

وبه چهره پر مکر شما مینگرم

روانی خون را بچشم میبینم

-----------

ندانستی که دستی روزی به مهربانی

مینواخت چهره ات را

آن دست پیام آور آشناییها بود

بلور چشمانم به کدورت نشست

ندانستی که آن گل سرخی را بمن هدیه کردی

بوی مهربانی وعشثق را زدود

آن گل زهرداشت

آخ، چه ها دیدم درچهره ات

ترکهای صاف شده

تو در پیوند خویش با دژخیمان مرگ

ندانستی که شکستی این پیوند جاودانه را

تو بادستان بی رنگ خود

بریدی ریشه این عشق کهن را

---------------------------

ثریا/ از یادداشتهای دیروزی /2004

هیچ نظری موجود نیست: