یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۹

تالار آیینه

تو ، از هجوم پرندگان بیخبری، و..

از حجم باغچه به دور

تو از تبار بی تبارانی

روزی از آنسوی دیوار

دست ما به میوه های ابدار باغ

خواهد رسید

دریچه فولادی باز خواهد شد

درگاه شبستانها ، تاریک

وتاریکی بر همه معابد سایه میاندازد

سقف خانه ما ، از روشنایی لبریز

ومن ، به دنبال کودکیم خواهم رفت

تو ، درحجم زمان گم خواهی شد

هیاهوی » سبز وزرد وسیاه «

تمام میشود

مرد » پارسا« بر اندیشه ها

حکومت میکند

تالار آیینه ما ، با چلچراغها

روشن میشود

در قعر دریای ( کاسپین )

چیزی نهفته است ، که نامش بزرگ است

پشت آن دریا وکوهها

مردی خفته که از تبار خورشید است

----------------------------------ثریا.

 

هیچ نظری موجود نیست: