شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

دو ماهی

آن روزها ، هرگاه ترانه دو ماهی را که شعر آن از شهریار قنبری بود

می شنیدم ، بی اختیار اشک درچشمانم حلقه میزد.

روزی آشنایی در کنارم نشسته بود واین چشمه جوشان اشک رادید ،

پرسید ، تو چرا گریه میکنی ؟ تو که همه چیز داری ؟!

او از » چیز « میگفت ومن بیاد » کسی « بودم که روزی جفت من بود

آشیانه کوچکی ساخته بودیم ودر زیر سقف آن بخیال آسایش میزیستیم

ناگهان مرغان ماهی خوار حمله کردند ، این مرغان درکسوت یک

زن مکاره ، یک زن چشم آبی موطلایی که همسر وبچه داشت وهم ،

درشکل دو مامور امنیتی که اورا به هتل سابق نزد رفقا ! فرستادند

هرچه بود مرغان ماهی خوار جفت مرا بردند .

من نه ماهی تنهای دریا شدم ، ونه وارد قصه ها ، من ، افسانه مردم

شدم.........

ثریا / دوازدهم مارس دوهزارو یازده برای تولد هشتاد سالگی آن ماهی!........

 

هیچ نظری موجود نیست: