آن روزها ، هرگاه ترانه دو ماهی را که شعر آن از شهریار قنبری بود
می شنیدم ، بی اختیار اشک درچشمانم حلقه میزد.
روزی آشنایی در کنارم نشسته بود واین چشمه جوشان اشک رادید ،
پرسید ، تو چرا گریه میکنی ؟ تو که همه چیز داری ؟!
او از » چیز « میگفت ومن بیاد » کسی « بودم که روزی جفت من بود
آشیانه کوچکی ساخته بودیم ودر زیر سقف آن بخیال آسایش میزیستیم
ناگهان مرغان ماهی خوار حمله کردند ، این مرغان درکسوت یک
زن مکاره ، یک زن چشم آبی موطلایی که همسر وبچه داشت وهم ،
درشکل دو مامور امنیتی که اورا به هتل سابق نزد رفقا ! فرستادند
هرچه بود مرغان ماهی خوار جفت مرا بردند .
من نه ماهی تنهای دریا شدم ، ونه وارد قصه ها ، من ، افسانه مردم
شدم.........
ثریا / دوازدهم مارس دوهزارو یازده برای تولد هشتاد سالگی آن ماهی!........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر