چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۹

مرگ قو

فکر کردم بد نیست بمناسبت دهه فجر!!! ویا بقول عده ای زجز این

مطلب را اختصاص بدهم به کسیکه ، ناگهان پای ثابت این جشن ها شد

--------------------------------------------------------

در یکی از همان روزهای ملال انگیز که با نا امیدی دست به گریبان بودم ،

( اورا ) دیدم بخانه دوستی رفته بودم تا باهم درس بخوانیم ، دراطاق

کوچکی زیر بخار سماور او درمیان عده ای نشسته بود وسازی در

آغوش داشت ،دوستان همه جمع بودند ، شاگردان هنرستان هنرپیشگی

وشاگردان ومعلمان کلاسهای دوبله زبان فارسی ، که بعدها همه از

مشاهیر روزگار شدندو همه آزادیخواه !

آن روزها تازه گوشم به نوا وملودی های شوپن آشنا شده بود وپدرم نیز

دستی به ساز داشت ،  بی خیال از کنار او وبقیه گذشتم وبه حیاط خانه

رفتم ، به هنگام غروب زمانیکه داشتم بر میگشتم؛ چشمم به خط زیبایی

افتاد که شعری را در بالای صفحه کتابچه ام نوشته بود:

صبر وظفر هردو از دوستان قدیمند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید !

تعجب کردم ، چه کسی این شعررا نوشته ، شاید مرا اشتباهی بجای

دوستم گرفته است .

یکروز بعد از ظهر اورا جلوی درب مدرسه بانتظاردیدم ، ازکجا

مرا پیدا کرده بود؟ وحال ؟، نمیدانم چرا جلو رفتم وسلام گفتم وهمراه

شدیم ، این دیدارها تکرار شد بدون آنکه بدانم او کیست، ازکجا آمده

وشغل او چیست ، احساس میکردم که سر خوشبختی من پیش اوست

واو میتواند همه حساسیتهای احمقانه مرادرمان کند !.

داستان عشق من با تمام سوز وگدازش دردفترچه ای نوشته شده است

--------------------------------------------------------

آنروز ها گمان میبردم که او جوانی والا ست او دردرالفنون درسال

پنجم دبیرستان بود ومن درسال دوم دبیرستان ! درآن زمان من به دنبال

خدایی بودم تا روحم را تسخیر کند واورا تامقامئ خداوندی بالا بردم

ومانند همه زنان ودختران دراین معامله خداوندی ضرر متوجه من شد

ساعتهایی که برحسب اتفاق ویا تمایل به ساز او گوش میسپردم بنظرم

نوای مسلم راز زندگی بود که بگوش جانم فرو میرفت ، کم کم شهرت

او بالا گرفت وشبها درسالنهای خصوصی ویا کاباره ها چلوکبابی ها

ساز میزد ، گاهی اورا سرزنش میکردم اما نه اودیگر او نبودکه من

میپنداشتم او حالت یک مطرب دوره گردی را پیدا کرده بود که از

سالنهای بزرگ ودربار تاپایین ترین خانه های جنوب شهرمیرفت

ودر کنار زنان هرجایی ومردان آنچنانی ساز مینواخت ، اولین -

معشوقه او یک خواننده تازه کار بود که هم شوهر داشت وهم....

اورا به تریاک آشنا کرد ودیگر روحی شده بود که بر فراز زندگی

من میگشت او موجویت خود را از دست داده بود دیگر آنچنان قدرتی

نداشت که بتواند مرا از پای در اندازد ..........تا بقیه

ثریا

 

هیچ نظری موجود نیست: