در آن زمان من چندان تمایلی به سیاست نداشتم وآنرا نمیشناختم امروز
هم همانم ، گاهی از اوقات از اینکه سئوالی درباره روش وهدف آنها
میکردم سخت مورد سر زنش وگاهی کتکی هم نوش جان میکردم !
از مدرسه بخانه برمیگشتم دیدم ، خیابانها شلوغ عده ای فرار میکردند
پلیس به دنبالشان بود ، تانکها وسر بازان را که تا إآنروز ندیده بودم
پرچمهای رنگ ووارنگ درهوا در اهتزار بود ، پرچم سرخ با آرم
داس وچکش ، پرچم زرد وپرچم ایران هم درآن وسط باد میخورد
احزاب گوناگون اعضاء وطرفدارانشان را به خیابانها روانه کرده
بودند ،
حزب جوانان دموکرات! .حزب ملی . پان ایرانیسم . نیروی سوم
حزب توده .حزب زنان کارگر .سندیکای کارگری حزب زحمتکشان
من چندان ازپیر مرد خوشم نمیامد اما گویا طرفداران زیادی داشت
هرروز با پتوی خود ودمپایی درمجلس حاضر میشد وتوده ای ها
برایش میخواندند : رپتو پتو ، زیر پتو رپتو پتو ، وبه شاه میگفتند
ممد دماغ .
آهسته از گوشه پیاده رو بسوی خانه میرفتم که فریاد بلند شد:
رفت ، فرار کرد ، هورا ، هورا زنده باد استالین ، دیگری فریاد
میکرد زنده باد مصدق ، وسومی میگفت زنده باد...........
در خیابان اکباتان نزدیک مجلس مرد جوانی روی زمین افتاده
بود ودستش روی آخرین میم خشک شده بود :
از جان خود گذشتیم ، باخون خود نوشتیم ، یامرگ یا مص....
او ، مصطفی بزرگ نیا بود !.
شاه با ثریا با ایتالیا رفته بودند.
ومن روی پله های خانه نشستم وزار زار گریستم پدر دیگری
را از دست داده بودم .
ثریا/ بیست سوم فوریه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر