سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۹

زبان ، زبان من است

اندیشه ام را با روشنی فریاد میزنم

اندیشه ام را از درونم بیرون میفرستم

به آفتاب سلام میگویم

و به گل نرگس که درباغچه خانه ام روییده

بوسه میزنم

در  من ریشه ای هست که رو به رستن میکند

درمن گیاهی است که در حال رشد است

در من چشمه ای جوشان ، میخروشد

هرچند خورشید را غبار فرا گرفت

کوه ها فرو ریختند

آتش دهان باز کرد

من دراطاق کوچک خود

در محبس خود خواسته

تاریخ را فریاد میزنم

با زبان مادریم

از نخستین لحظه ی خیال

تا واپسین لحظه تکوین

با نگاه افسوس به دشت خاطره ها

مینگرم

هیچ درختی میل به فروریختن ندارد

هیچ دیواری فرو نخواهد ریخت

تا پی آن محکم نباشد

من از تپش قلب ابلهان ، واهمه ندارم

من در زیر آفتاب برهنه شدم

ودر دوچشم زیبای نرگس غسل کردم

زمان زمان ویرانی است

زمان تباهی دلها ، زمان بی پناهی پرندگان

به فرمان صاحب منصبان !!!!

ما انسانیم وبزرگ

باید دلهای خاموش را به روشنی

هدایت کرد واندیشه هایشان را

----------------------------------------

ثریا/ 22/2

 

 

هیچ نظری موجود نیست: