دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹

اول آشنایی

اژدهای زمانه تشنه کام است /میخورد هر نفس خون مارا

خدایا ، یک نفس یاریم ده  / تا خوردم خون این اژدها را

---------------------------------------------

در آن زمان که تازه پای به دبیرستان گذاشته بودم در اظطرابی سخت

ودردآلود میسوختم ،کسی را نمیشناختم پچ پچ دختران نششسته روی

سکوی وپله ها ، دبیران تازه با صورتهای گرفته وتلخ گویی نمیدانستند

خنده چیست ، کم کم گرد  هم آمدیم ، گروه گروه ، دسته دسته دوست

شدیم، خروشی تازه درمیان دختران درگرفته بود ، اکثرا( سیاسی) !

بودند ، دوسه دستگی ، عده ای هوا داران صلح جهانی ! با کبوترصلح

بر سینه هایشان وعده ای مدال آن پیرمرد را بر سینه سنجاق کرده

بودند ، خبری از شاه وعکس او نبود ؟ گاهی گروهها با هم درگیر -

میشدند ، من اصراری نداشتم که در این دسته بندی ها شرکت کنم  ،

هر روز روزنامه یک برگی آهسته دست به دست میگشت ؛ حزب توده

مشغول عضو گیری بود ، روزنامه های : چلنگر ، آهنگر ، مردم ،

مرد آرام ، ! ندای صلح ، صدای کار گر ، و و و و .کارتهای عضویت

در حزب باعث افتخار اکثر دختران بود ! ومن بیخبر از همه غوغا

سر به زیر پر خود داشتم ودراندیشه این بودم که چگونه باید میان این

سیل خروشان بی تفاوت راه رفت ،

بهترین دوستم عضو ارشد سندیکای زنان کارگر بود وبرادرش عضو

سندیکای کارگران خیاط ! بنا براین دیگر بهترین دوستی هم نداشتم اما

هنوز رابطه را حفظ کرده بودم ، چیزی از این دسته بندی نمیفهمیدم

واصراری هم نداشتم با آنها همراه شوم .

امروز که در مرز قرن بیست ویکم ایستاده ایم  وچهره زندگی

عوض شده است ، مبینم نه تنها زمان ومکان تغییر کرده وچهره ها

نیز تغییر شکل داده اند دنیا هر ثانیه یک چهره جدید ی از زندگی را

کشف میکند وروزهای گذشته بسرعت میروند تا فراموش شوند .

امروز زندگیم ساکن وساکت است قلبم طپش هایش کم شده حال

میخواهم با یکدست گذشته وبا دست دیگر آینده را بهم وصل کنم !

کاری غیر ممکن است ، امروز دیگر نمیتوانم با مردم این زمانه

همراه شوم گذشته را در یک چاه عمیق پنهان کرده ام هیچ نقطه

روشنی درآن بچشم نمیخورد گاهی بوی تعفنی از آن بمشامم میرسد

دیگر از عطر زندگی خبری نیست .اما باید نوشت گذشته چراغ

راه آینده است .

در آن زمان من تنها شاه را میشناختم وتنها اورا دوست داشتم هنوز

هم به این عشق وفادارم وگمان نکنم که راه را اشتباه رفته باشم او

پدر  ملت بود وانسان نمیتواند پشت به پدر کرده وناپدری را بخانه

بیاورد این اعتقاد من است .

 

هیچ نظری موجود نیست: