پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹

بهشت ما

از ادبیات سیاسی، مذهبی ، سخن رانی ها ، گفتگوها واخبار ضد نقیض

خسته شده ام میخواهم پنجره ای بسوی گذشته ها بازکنم ، میخواهم نفس

بکشم ، کتابچه خاطرات گذشته را ورق میزنم ، چه تا ریخی است ؟مهم

نیست ده سال پیش یا پنجاه سال پیش ، امروز جذام پستی ورسوایی همه

جا را فرا گرفته ، خودم را نجات دادم گاهی انسانهای شریفی رامیتوانم

پیدا کنم که نیازی درآنها نیست تا خودراآلوده سازند ، این روزها کمتر

آدم میبینم گله های حیوانی که بنده صفت ، بیرحم که همه غرایز خودرا

از دست داده وعریان شده اند مانند یک تکه گوشت درقصابی ها اویزان

وخودرا به تماشا گذارده اند ، اشخاصی که محتا طترند به دنبال گوشه

امنی میگردند وپیوسته جا بجا میشوند.

عده ای فراموش شده اند ومن بفکر آن دوچشم شیشه ای هستم که  برای

آخرین با آنهارا دیدم او امروز نا پدیدشده درآن روزهای خوش آزادی

عشق ما نشست کرد وبه آغوش نوازش ها پناه بردیم ابدا متاسف نیستم

میدانستیم که این رویا ابدی نخواهد بود اما سعی کردیم که هردو مزه

سعاد ت را بچشیم غنچه سعادت را چیدیم وشراب جوانی را نوشیدیم

همان شادی های کوتاه برای همه عمر ما کافی بود .

حال بگذار دنیا تا میتواند به دنبال زباله های سیاسی بدود وکارهای

علمی بی مصرفش را ارائه دهد ما آنقدر نیرو داشتیم که توانستیم

خودرا بالا بکشیم وبالاتر برویم ودنیارا با دیدوسیعتری بنگریم .

پنجاه سالی میشود که این رودخانه دارد مسیرخودرا به ارامی طی

میکند وبی وقفه جلو میرود، بی عقب گرد ما هیچکدام میل نداشتیم

که به بهشت برویم به جهنم هم شک داشتیم بهشت را بین خود تقسیم

کردیم حال باید بسته احوال امروز بود، انقلاب ، جنگ ، فساد ،

خون ریزی ، گرسنگی ، سیل ، طوفان ، زلزله ، فوتبال، وسودسهام

در بازار ها، لاتاری.ومهروسجاده وزیارت بیت العراب ، جابجایی

مهرها در صفحه شطرنج سیاسی.

پنجشنبه /22/اکتبر /010

 

 

هیچ نظری موجود نیست: